- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۵۸۲۹
- شماره مطلب: ۵۸۴۲
-
چاپ
رفرف معراج
رفرف معراج شاه انس و جان
خواست بر اهل حرم آرد نشان
پای تا سر، پیکرش پُرتیر بود
یا که زخم نیزه و شمشیر بود
یال خود از خون شه، رنگین نمود
ارغوانی، کاکل مشکین نمود
شد سوی اهل حرم از قتلگاه
واژگون زین گشته و خالی ز شاه
شیههزن آن رفرف معراج عشق
خون شاهش گشته بر سر تاج عشق
بانوان آن شیهه را بشْناختند
بهر استقبال، نزدش تاختند
آن همافر گفت با افغان و آه
کالظّلیمه! الظّلیمه! زین سپاه
انجمن کردند گِردش، کودکان
موکنان، مویهکنان، بر سر زنان
کای بُراق ! از چه تو با آه آمدی؟
رفتهای با شاه و بیشاه آمدی؟
یال و کاکل، غرق خون از بهر چیست؟
راست برگو، ذوالجناح! این خون کیست؟
ذوالجناح! ای رفرف برگشتهزین!
جان پیغمبر چه شد؟ ای دلغمین!
دُلدلا! کو حیدر بازار عشق؟
در کجا افتاد آن سالار عشق؟
یوسف گمگشتۀ زهرا چه شد؟
آنکه بودی بر همه مولا چه شد؟
آن که بودی گوشوار از بهر عرش
ای بُراق! از چه درافکندی به فرش؟
آنکه بودی مصطفی را روح پاک
در کجا افتاد جسم وی به خاک؟
شد سکینه در برِ او با شتاب
داشت با اسب پدر اینسان خطاب:
ای فرس! بابم بسی لبتشنه بود
آب کس دادش از آن قوم عنود؟
یا که شد لبتشنه در میدان شهید؟
ای فرس! برگو چه بر بابم رسید؟
کشت خود را بر سر جسم پسر؟
یا که تیغش از قفا ببْرید سر؟
سنگ عدوان بر جبین شاه خورْد؟
یا سر جسم برادر، جان سپرد؟
ای «بنایی»! لب ببند از این کلام
اشک خونین شد ز چشم خاص و عام
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
رفرف معراج
رفرف معراج شاه انس و جان
خواست بر اهل حرم آرد نشان
پای تا سر، پیکرش پُرتیر بود
یا که زخم نیزه و شمشیر بود
یال خود از خون شه، رنگین نمود
ارغوانی، کاکل مشکین نمود
شد سوی اهل حرم از قتلگاه
واژگون زین گشته و خالی ز شاه
شیههزن آن رفرف معراج عشق
خون شاهش گشته بر سر تاج عشق
بانوان آن شیهه را بشْناختند
بهر استقبال، نزدش تاختند
آن همافر گفت با افغان و آه
کالظّلیمه! الظّلیمه! زین سپاه
انجمن کردند گِردش، کودکان
موکنان، مویهکنان، بر سر زنان
کای بُراق ! از چه تو با آه آمدی؟
رفتهای با شاه و بیشاه آمدی؟
یال و کاکل، غرق خون از بهر چیست؟
راست برگو، ذوالجناح! این خون کیست؟
ذوالجناح! ای رفرف برگشتهزین!
جان پیغمبر چه شد؟ ای دلغمین!
دُلدلا! کو حیدر بازار عشق؟
در کجا افتاد آن سالار عشق؟
یوسف گمگشتۀ زهرا چه شد؟
آنکه بودی بر همه مولا چه شد؟
آن که بودی گوشوار از بهر عرش
ای بُراق! از چه درافکندی به فرش؟
آنکه بودی مصطفی را روح پاک
در کجا افتاد جسم وی به خاک؟
شد سکینه در برِ او با شتاب
داشت با اسب پدر اینسان خطاب:
ای فرس! بابم بسی لبتشنه بود
آب کس دادش از آن قوم عنود؟
یا که شد لبتشنه در میدان شهید؟
ای فرس! برگو چه بر بابم رسید؟
کشت خود را بر سر جسم پسر؟
یا که تیغش از قفا ببْرید سر؟
سنگ عدوان بر جبین شاه خورْد؟
یا سر جسم برادر، جان سپرد؟
ای «بنایی»! لب ببند از این کلام
اشک خونین شد ز چشم خاص و عام