- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۶۸۹
- شماره مطلب: ۵۸۳۴
-
چاپ
شوق وصل
شه روان از خیمه سوی قتلگاه
همعنانش بود خیل اشک و آه
پس در آن دم، آن سپاه مشرکین
حملهور گشته سوی سلطان دین
برق تیغش، خرمن اعدا بسوخت
آب شمشیر وی، آتش برفروخت
شوق وصلش، دست شه را بسته بود
هم ز داغ نوخطان، دلخسته بود
شد مهیّای لقای ذوالجلال
پس عنان بگْرفت از صفّ قتال
چون بشست او از حیات خویش، دست
سنگی آمد، جبهۀ شه را شکست
پس وضو بگْرفت زآن خون، شاه دین
از پی دیدار «ربّالعالمین»
پس گرفت آن جامۀ احرام، پیش
تا زداید خون پیشانیّ خویش
پس سه شعبه تیری از دشمن رسید
شعبهای زآن، قلب پیغمبر درید
شعبۀ دیگر ز قلب مرتضی
شد روانه بر دل «خیرالنّسا»
شعبۀ آخر، پیام آورده بود
بهر شاه دین، سلام آورده بود
کای سپهدار همه عشّاق ما!
وی به جان و دل شده مشتاق ما!
ای تو نفس مطمئنّه! باز گرد
در بهشت عدن شو، ای شاه فرد!
سر به گوش قلب بنْهاد از وفا
داد پیغام و برون شد از قفا
تیر، قلب عالم امکان شکافت
فاش گویم کز جهانی، جان شکافت
تیر بیداد جفای آن عنود
خانۀ معمور حق، ویران نمود
چون کشید آن تیر مسموم از قفا
غلغله افتاد در ارض و سما
عرش حق لرزید و بر فرش اوفتاد
چون به خاک، آن حامل عرش اوفتاد
شوق وصل
شه روان از خیمه سوی قتلگاه
همعنانش بود خیل اشک و آه
پس در آن دم، آن سپاه مشرکین
حملهور گشته سوی سلطان دین
برق تیغش، خرمن اعدا بسوخت
آب شمشیر وی، آتش برفروخت
شوق وصلش، دست شه را بسته بود
هم ز داغ نوخطان، دلخسته بود
شد مهیّای لقای ذوالجلال
پس عنان بگْرفت از صفّ قتال
چون بشست او از حیات خویش، دست
سنگی آمد، جبهۀ شه را شکست
پس وضو بگْرفت زآن خون، شاه دین
از پی دیدار «ربّالعالمین»
پس گرفت آن جامۀ احرام، پیش
تا زداید خون پیشانیّ خویش
پس سه شعبه تیری از دشمن رسید
شعبهای زآن، قلب پیغمبر درید
شعبۀ دیگر ز قلب مرتضی
شد روانه بر دل «خیرالنّسا»
شعبۀ آخر، پیام آورده بود
بهر شاه دین، سلام آورده بود
کای سپهدار همه عشّاق ما!
وی به جان و دل شده مشتاق ما!
ای تو نفس مطمئنّه! باز گرد
در بهشت عدن شو، ای شاه فرد!
سر به گوش قلب بنْهاد از وفا
داد پیغام و برون شد از قفا
تیر، قلب عالم امکان شکافت
فاش گویم کز جهانی، جان شکافت
تیر بیداد جفای آن عنود
خانۀ معمور حق، ویران نمود
چون کشید آن تیر مسموم از قفا
غلغله افتاد در ارض و سما
عرش حق لرزید و بر فرش اوفتاد
چون به خاک، آن حامل عرش اوفتاد