- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۷۶۷۴
- شماره مطلب: ۵۸۳۱
-
چاپ
سرمست جام
جز حسین بن علی، شاه حجاز
کس به نرد عشق نامد پاکباز
از مدینه، سوی دشت کربلا
آمد آن سرمست از جام بلا
تکیه بر نیزه زد آن نور مبین
گفت: «هَل مِن ناصر» و «هَل مِن معین»
زآن گروه کفرکیشِ پُر ز کین
دست خصمی رانْد سنگی بر جبین
سنگ کین آمد چو بر پیشانیاش
پُر ز خون شد، جبهۀ نورانیاش
پیرهن بالا نمود آن دلپریش
تا نماید پاک از خون، روی خویش
جلوهگر شد همچو قرص آفتاب
قلب نورانیّ سبط بوتراب
حرمله تیری نهاد اندر کمان
زد به قلب خسرو کون و مکان
هر چه کردی شه به قلب پُر ز خون
تیر را از پیش رو آرد برون،
دید ممکن نیست، شاه بحر و بر
تیر را بیرون کشید از پشت سر
رفت طاقت از کف سلطان دین
اوفتاد از صدر زین، روی زمین
ای «شکوهی»! ظلم شمر، افشا مکن
بیش از این خون در دل زهرا مکن
-
حشمت سلطانی
چند داری چشم امّید، ای دلا! از روزگار؟
پایدار هرگز نمانَد عالم ناپایدار
این عجوزه، از جبال تخت بر تابوت کرد
شهریاران عظام و خسروان تاجدار
-
مدحت بوالحسن
خیز ساقی! که شد، فصل اردی بهشت
رشک دیبای چین، گشت اطراف کشت
باغ شد مُشکبار، راغ عنبر سرشت
ای به پیش رخت، طلعت حور، زشت!
-
شکایت بیحساب
ز جور تو ز کفم رفت صبر و تاب، ای آب!
بده سؤال مرا از وفا جواب، ای آب!
ز ظلمها که نمودی به اهلبیت حسین
شکایت است مرا از تو بیحساب، ای آب!
سرمست جام
جز حسین بن علی، شاه حجاز
کس به نرد عشق نامد پاکباز
از مدینه، سوی دشت کربلا
آمد آن سرمست از جام بلا
تکیه بر نیزه زد آن نور مبین
گفت: «هَل مِن ناصر» و «هَل مِن معین»
زآن گروه کفرکیشِ پُر ز کین
دست خصمی رانْد سنگی بر جبین
سنگ کین آمد چو بر پیشانیاش
پُر ز خون شد، جبهۀ نورانیاش
پیرهن بالا نمود آن دلپریش
تا نماید پاک از خون، روی خویش
جلوهگر شد همچو قرص آفتاب
قلب نورانیّ سبط بوتراب
حرمله تیری نهاد اندر کمان
زد به قلب خسرو کون و مکان
هر چه کردی شه به قلب پُر ز خون
تیر را از پیش رو آرد برون،
دید ممکن نیست، شاه بحر و بر
تیر را بیرون کشید از پشت سر
رفت طاقت از کف سلطان دین
اوفتاد از صدر زین، روی زمین
ای «شکوهی»! ظلم شمر، افشا مکن
بیش از این خون در دل زهرا مکن