- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۲۸۵۹
- شماره مطلب: ۵۸۲۸
-
چاپ
آهنگ خیام
پس به تن آراست، شمشیر و سلاح
پا نهاد اندر رکاب ذوالجناح
خصم دون چون بانگ تکبیرش شنید
گفت: اینک رستخیز آمد پدید
برق تیغش، دیدهها را خیره کرد
گَرد اسبش، روی گردون تیره کرد
حملهور شد بر سپاه کفر و کین
ریخت چون برگ خزان، سر بر زمین
پیشپیشِ اسب او میتاخت مرگ
دست و سر میریخت از تیغش چو برگ
در صف هیجا چو حیدر یکتنه
ریخت در هم، میسره با میمنه
شهسوار دین به تیغ آبگون
رانْد بر دامان هامون، موج خون
پهنهی میدان از او شد جای حق
کوهۀ زین، مظهر و مجلای حق
بود از شوق شهادت، بیقرار
لاجَرَم، برتافت رو از کارزار
بازگشت از جنگ و لَختی آرمید
بر بلندی شد، خیام خود بدید
خسته بود و تشنهکام و داغدار
سینهاش از تف چو کانون، پُرشرار
چون شقایق بر دل او، داغ بود
پیش رویش، لالههای باغ بود
ناگه آمد سنگ بر پیشانیاش
شد ز خون، گلگون رخ نورانیاش
جامه برزد، خون ز عارض کرد پاک
شد عیان، صدرش چو مهر تابناک
پرده چون رفت از رخ آیینهاش
تیر دشمن خست در دم، سینهاش
چون به جهد از سینه، پیکان را کشید
خون از آن فوّارهآسا برجهید
در زمان از سوی آن قوم شریر
بر سر او، همچو باران ریخت تیر
دیگر از جسمش، توان و تاب رفت
وز کف او، طاقت و پایاب رفت
با تنی مجروح از بالای زین
گشت نازل همچو قرآن بر زمین
بر زمین افتاد، سلطان قدم
رفت هستی تا به سرحدّ عدم
بر زمین افتاد تا از صدر زین
مظهر اعلای آیات مبین
انقلابی گشت در عالم پدید
لرزشی افتاد در عرش مجید
در میان خاک و خون، معراج داشت
بر سر از عزّ شهادت، تاج داشت
حُسن مطلق، پرده از رخ، دور کرد
جلوه اندر کربلا چون طور کرد
گر کلیم از «لن ترانی» شد غمین
گو بیا بیپرده، «وجهاللَّه» ببین
پس خطاب آمد ز یزدان مجید
کای ملایک! جانب او بنْگرید
شد برون از پردۀ غیب مصون
معنی آن سرّ «ما لاتعلمون»
حال دانستید کاین خلقت ز چیست؟
علّت غایی از این ایجاد کیست؟
این فنای او بُوَد عین بقا
اوست ثاراللَّه، من او را خونبها
بر سریر فُلک هستی، ناخداست
کشتی فوز است و «مصباحالهدی» است
قدسیان دیدند بر روی زمین
آیت کبرای «ربّالعالمین»
ذات واجب با شؤون و با صفات
گشته ظاهر در لباس ممکنات
صورتش، آن آینۀ انوار حق
گشته از خون، سرخ، چون روی شفق
«صبغهاللَّه» گشته در وی آشکار
نیست رنگآمیز، کس چون کردگار
قدسیان در جلوهاش، حیران شدند
در ثنای خالق سبحان شدند
تا دمی دیگر به وجد و شور و حال
میرسد در خلوت «دارالوصال»
با تنی چون دامن گل، چاکچاک
اوفتاد از صدر زین بر روی خاک
دیگرش تاب و توان در تن نبود
یک دم او را بیش تا رفتن نبود
آمد او را ناگهان بانگی به گوش
کرد سر بالا چو بشْنید این خروش
دید جمعی بی سر و پا زآن لئام
کردهاند از کینه، آهنگ خیام
در دم، آن دریای غیرت شد به جوش
گشت توفانزا، کشید از دل، خروش
گر شما را نیست دین، ای ناکسان!
در جهان آزاده باشید، ای خسان!
تا جدا ناگشته بند از بند من
کس نیازارد زن و فرزند من
تا که از نایم برآید یک نفس
بر حریم من نتازد هیچ کس
تا نگردد کار من اینجا تمام
رو نیارید، ای ددان! سوی خیام
-
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
-
امام و کعبه
مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!
«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»
مرحبا بر طالع میمون تو!
حبّذا زین قدر روزافزون تو!
-
آهنگ رحیل
چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل
سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل
در دل شب با دلی پُر داغ و درد
عزم تودیع رسولالله کرد
-
لفظ و معنا
یا حسین! ای جوهر پایندگی!
مرگ سرخت، رمز آب زندگی!
ای حیات محض! ای خون خدا!
وی چو ایزد، رحمتت بیمنتها!
آهنگ خیام
پس به تن آراست، شمشیر و سلاح
پا نهاد اندر رکاب ذوالجناح
خصم دون چون بانگ تکبیرش شنید
گفت: اینک رستخیز آمد پدید
برق تیغش، دیدهها را خیره کرد
گَرد اسبش، روی گردون تیره کرد
حملهور شد بر سپاه کفر و کین
ریخت چون برگ خزان، سر بر زمین
پیشپیشِ اسب او میتاخت مرگ
دست و سر میریخت از تیغش چو برگ
در صف هیجا چو حیدر یکتنه
ریخت در هم، میسره با میمنه
شهسوار دین به تیغ آبگون
رانْد بر دامان هامون، موج خون
پهنهی میدان از او شد جای حق
کوهۀ زین، مظهر و مجلای حق
بود از شوق شهادت، بیقرار
لاجَرَم، برتافت رو از کارزار
بازگشت از جنگ و لَختی آرمید
بر بلندی شد، خیام خود بدید
خسته بود و تشنهکام و داغدار
سینهاش از تف چو کانون، پُرشرار
چون شقایق بر دل او، داغ بود
پیش رویش، لالههای باغ بود
ناگه آمد سنگ بر پیشانیاش
شد ز خون، گلگون رخ نورانیاش
جامه برزد، خون ز عارض کرد پاک
شد عیان، صدرش چو مهر تابناک
پرده چون رفت از رخ آیینهاش
تیر دشمن خست در دم، سینهاش
چون به جهد از سینه، پیکان را کشید
خون از آن فوّارهآسا برجهید
در زمان از سوی آن قوم شریر
بر سر او، همچو باران ریخت تیر
دیگر از جسمش، توان و تاب رفت
وز کف او، طاقت و پایاب رفت
با تنی مجروح از بالای زین
گشت نازل همچو قرآن بر زمین
بر زمین افتاد، سلطان قدم
رفت هستی تا به سرحدّ عدم
بر زمین افتاد تا از صدر زین
مظهر اعلای آیات مبین
انقلابی گشت در عالم پدید
لرزشی افتاد در عرش مجید
در میان خاک و خون، معراج داشت
بر سر از عزّ شهادت، تاج داشت
حُسن مطلق، پرده از رخ، دور کرد
جلوه اندر کربلا چون طور کرد
گر کلیم از «لن ترانی» شد غمین
گو بیا بیپرده، «وجهاللَّه» ببین
پس خطاب آمد ز یزدان مجید
کای ملایک! جانب او بنْگرید
شد برون از پردۀ غیب مصون
معنی آن سرّ «ما لاتعلمون»
حال دانستید کاین خلقت ز چیست؟
علّت غایی از این ایجاد کیست؟
این فنای او بُوَد عین بقا
اوست ثاراللَّه، من او را خونبها
بر سریر فُلک هستی، ناخداست
کشتی فوز است و «مصباحالهدی» است
قدسیان دیدند بر روی زمین
آیت کبرای «ربّالعالمین»
ذات واجب با شؤون و با صفات
گشته ظاهر در لباس ممکنات
صورتش، آن آینۀ انوار حق
گشته از خون، سرخ، چون روی شفق
«صبغهاللَّه» گشته در وی آشکار
نیست رنگآمیز، کس چون کردگار
قدسیان در جلوهاش، حیران شدند
در ثنای خالق سبحان شدند
تا دمی دیگر به وجد و شور و حال
میرسد در خلوت «دارالوصال»
با تنی چون دامن گل، چاکچاک
اوفتاد از صدر زین بر روی خاک
دیگرش تاب و توان در تن نبود
یک دم او را بیش تا رفتن نبود
آمد او را ناگهان بانگی به گوش
کرد سر بالا چو بشْنید این خروش
دید جمعی بی سر و پا زآن لئام
کردهاند از کینه، آهنگ خیام
در دم، آن دریای غیرت شد به جوش
گشت توفانزا، کشید از دل، خروش
گر شما را نیست دین، ای ناکسان!
در جهان آزاده باشید، ای خسان!
تا جدا ناگشته بند از بند من
کس نیازارد زن و فرزند من
تا که از نایم برآید یک نفس
بر حریم من نتازد هیچ کس
تا نگردد کار من اینجا تمام
رو نیارید، ای ددان! سوی خیام