- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۲۷
- بازدید: ۴۱۹۳
- شماره مطلب: ۵۸۲
-
چاپ
بیرقی سبز سرنگون
ای گیاهِ برآمده! ابتری، بیبری هنوز
ای درختِ خزانزده! از گیاهان سری هنوز
میپرید ای پرندگان روزی از قیدِ آشیان
مانده بر شانههایتان اثری از پری هنوز
ای دل، ای توده هوس! کی میآیی به راه پس؟
صبح شد، ظهر شد، ولی لازمِ بستری هنوز
بعدِ عمری رفو شدن، نو شدن، زیر و رو شدن
در همان کاری، ای فلک! سفله میپروری هنوز...
*
آسمانا! به خون بخوان ماجرا را به گوشِ ابر
تشنه ماندهست بر زمین نخلِ بارآوری هنوز
دشنهای در غلافِ خون، بیرقی سبز سرنگون
میدرخشد در آفتاب تیغۀ خنجری هنوز
لالهها سبز میکنند، خونِ گرمِ حسین را
آتشی سرخ روشن است زیرِ خاکستری هنوز
بیرقی سبز سرنگون
ای گیاهِ برآمده! ابتری، بیبری هنوز
ای درختِ خزانزده! از گیاهان سری هنوز
میپرید ای پرندگان روزی از قیدِ آشیان
مانده بر شانههایتان اثری از پری هنوز
ای دل، ای توده هوس! کی میآیی به راه پس؟
صبح شد، ظهر شد، ولی لازمِ بستری هنوز
بعدِ عمری رفو شدن، نو شدن، زیر و رو شدن
در همان کاری، ای فلک! سفله میپروری هنوز...
*
آسمانا! به خون بخوان ماجرا را به گوشِ ابر
تشنه ماندهست بر زمین نخلِ بارآوری هنوز
دشنهای در غلافِ خون، بیرقی سبز سرنگون
میدرخشد در آفتاب تیغۀ خنجری هنوز
لالهها سبز میکنند، خونِ گرمِ حسین را
آتشی سرخ روشن است زیرِ خاکستری هنوز