- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۶۴۰
- شماره مطلب: ۵۶۸۸
-
چاپ
حدیث سلیمان
ببَر، بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش
بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش
بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا
که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش
بگو نمانده به گلزار، جز فغان هَزار
اثر ز سرو و گل و لاله و ز یاسمنش
بگو نکرد کفن، گر عزیز فاطمه را
ز خاک کرد صبا، شام و هر سحر، کفنش
بگو به دشنه و شمشیر و نیزه و خنجر
هزار و نُهصد و پنجاه زخم، بر بدنش
بگو حکایت سقّای تشنهکام حسین
که مشکِ خشک به گردن، نه دست و سر، به تنش
بگو ز لعل لب خشک آن پسر که پدر
زبان خشکتر از او، نهاد در دهنش
بگو که کودک ششماههاش ز تشنهلبی
به روی دست پدر داد، تیر کین، لبنش
بگو که گشت لگدکوب و پایمال ستور
بسان جسم حسین، جسم قاسم حسنش
بگو که بود سه روز و شبان، تپان در خاک
تن حسین و همه یاوران ممتحنش
بگو قتیل و اسیر سپاه کوفه و شام
شدند جمله رجال و نسا و مرد و زنش
بگو بنات و بنینِ وی از صغیر و کبیر
ز ظلم، بست عدو، جمله را به یک رسنش
بگو به طشت زر و مجلس شراب و قمار
ز کینه سود خسی، چوب بر لب و دهنش
-
یحیای من!
ای مهربان برادرِ با جان برابرم!
وی یادگار از پدر و جدّ و مادرم!
چون چاکچاک جسم تو را بنْگرم به خاک؟
ای کاش! مُردمی که تو را کشته ننْگرم
-
گذر اسرا
بر قتلگاه، چون اُسرا را گذر فتاد
شورِ نشورِ حشر، عیان در نظر فتاد
هم بانگ نوحه، غلغله در نُه فلک فکنْد
هم گریه، بر ملائک و جنّ و بشر فتاد
-
مهر در سحاب
چون مهرِ آسمانِ شرف در سحاب شد
ذرّات کائنات، پُر از انقلاب شد
برچیده شد بساط نشاط از بسیط خاک
وز باد کفر، خانهی ایمان، خراب شد
حدیث سلیمان
ببَر، بشیر! به یعقوب، بوی پیرهنش
بگو ز یوسف و گرگان و دوری از وطنش
بگو حدیث سلیمان دشت کرببلا
که بُرد خاتم خاتم ز دست، اهرمنش
بگو نمانده به گلزار، جز فغان هَزار
اثر ز سرو و گل و لاله و ز یاسمنش
بگو نکرد کفن، گر عزیز فاطمه را
ز خاک کرد صبا، شام و هر سحر، کفنش
بگو به دشنه و شمشیر و نیزه و خنجر
هزار و نُهصد و پنجاه زخم، بر بدنش
بگو حکایت سقّای تشنهکام حسین
که مشکِ خشک به گردن، نه دست و سر، به تنش
بگو ز لعل لب خشک آن پسر که پدر
زبان خشکتر از او، نهاد در دهنش
بگو که کودک ششماههاش ز تشنهلبی
به روی دست پدر داد، تیر کین، لبنش
بگو که گشت لگدکوب و پایمال ستور
بسان جسم حسین، جسم قاسم حسنش
بگو که بود سه روز و شبان، تپان در خاک
تن حسین و همه یاوران ممتحنش
بگو قتیل و اسیر سپاه کوفه و شام
شدند جمله رجال و نسا و مرد و زنش
بگو بنات و بنینِ وی از صغیر و کبیر
ز ظلم، بست عدو، جمله را به یک رسنش
بگو به طشت زر و مجلس شراب و قمار
ز کینه سود خسی، چوب بر لب و دهنش