- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۹۸۸
- شماره مطلب: ۵۶۸۲
-
چاپ
یا رسول اللّه؟
ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهلبیت!
از خاک سر برآر و ببین حال اهلبیت
دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!
خون میگریست سنگ، بر احوال اهلبیت
هر ساعتی گذشت بر ایشان، هزار سال
تا خود چگونه بود مه و سال اهلبیت؟
کردند کوفیان ز لب خشکشان دریغ
آبی که بود روز ازل، مال اهلبیت
بستند دشمنان تو از کوفه تا دمشق
محکم به ریسمان ستم، بال اهلبیت
با آن که رفتشان به فلک، بانگ «العطش»
یک تن نداد گوش به اقوال اهلبیت
پُرخون سر حسین تو بر نیزه بود و بود
چشمش به راه شام، به دنبال اهلبیت
چرخ ستم شعار نکرده است با کسی
ظلمی که شمر کرد به اطفال اهلبیت
افروخت ابن سعد چنان آتشی که سوخت
از یک شراره، خرمن اجلال اهلبیت
مقدار هر بلا چو به اندازهی ولاست
بود این بلا نهایت آمال اهلبیت
با هیچکس جفای چنین آسمان نکرد
تنها به دوستان نه؛ که با دشمنان نکرد
-
هجوم غم
شد باز در مدینه چو از کوفه، بارشان
شد باز تازه زخم دل داغدارشان
افتاد چشمشان چو به دیوار آن دیار
گردید خونفشان، مژهی اشکبارشان
-
وفا به وعده
ای خاک بر سری که ندارد هوای تو!
سنگ است آن دلی که نسوزد، برای تو
جان کرده از برای تو، بیگانگان فدا
از گریه کی دریغ کند، آشنای تو؟
-
عقدۀ غم
فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان
میزنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟
بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست
میبَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟
یا رسول اللّه؟
ای آفتابِ مشرقِ اقبال اهلبیت!
از خاک سر برآر و ببین حال اهلبیت
دشمن نکرد رحم بر ایشان و ای عجب!
خون میگریست سنگ، بر احوال اهلبیت
هر ساعتی گذشت بر ایشان، هزار سال
تا خود چگونه بود مه و سال اهلبیت؟
کردند کوفیان ز لب خشکشان دریغ
آبی که بود روز ازل، مال اهلبیت
بستند دشمنان تو از کوفه تا دمشق
محکم به ریسمان ستم، بال اهلبیت
با آن که رفتشان به فلک، بانگ «العطش»
یک تن نداد گوش به اقوال اهلبیت
پُرخون سر حسین تو بر نیزه بود و بود
چشمش به راه شام، به دنبال اهلبیت
چرخ ستم شعار نکرده است با کسی
ظلمی که شمر کرد به اطفال اهلبیت
افروخت ابن سعد چنان آتشی که سوخت
از یک شراره، خرمن اجلال اهلبیت
مقدار هر بلا چو به اندازهی ولاست
بود این بلا نهایت آمال اهلبیت
با هیچکس جفای چنین آسمان نکرد
تنها به دوستان نه؛ که با دشمنان نکرد