- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۶۰۴
- شماره مطلب: ۵۶۴۳
-
چاپ
شمع خاموش
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم
همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم
اگر بیمار شد کس، گل برایش میبَرند و من
به جای دستهگل، باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو، ای لبتشنه! آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر کامم؛ نمینوشم
تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد؟!
به جان مادرت! هرگز کفن بر تن نمیپوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد، گوشم
اگر گاهی رها میشد ز حبس سینه، فریادم
به ضرب تازیانه قاتلت میکرد، خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام و خندهی دشمن
من آخر کودکم، این کوه، سنگین است بر دوشم
نگاه نافذت با هستیام امشب کند بازی
گه از تن میستانَد جان، گه از سر میبَرد هوشم
بُوَد دور از کرامت، گر نگیرم دست «میثم» را
غلام خویش را گر چه گنهکار است، نفروشم
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
شمع خاموش
من آن شمعم که آتش بس که آبم کرده، خاموشم
همه کردند غیر از چند پروانه، فراموشم
اگر بیمار شد کس، گل برایش میبَرند و من
به جای دستهگل، باشد سر بابا در آغوشم
پس از قتل تو، ای لبتشنه! آب آزاد شد بر ما
شرار آتش است این آب بر کامم؛ نمینوشم
تو را در بوریا پوشند و جسم من کفن گردد؟!
به جان مادرت! هرگز کفن بر تن نمیپوشم
دوباره از سقیفه دست آن ظالم برون آمد
که مثل مادرم زهرا ز سیلی پاره شد، گوشم
اگر گاهی رها میشد ز حبس سینه، فریادم
به ضرب تازیانه قاتلت میکرد، خاموشم
فراق یار و سنگ اهل شام و خندهی دشمن
من آخر کودکم، این کوه، سنگین است بر دوشم
نگاه نافذت با هستیام امشب کند بازی
گه از تن میستانَد جان، گه از سر میبَرد هوشم
بُوَد دور از کرامت، گر نگیرم دست «میثم» را
غلام خویش را گر چه گنهکار است، نفروشم