مشخصات شعر

عقدۀ غم

فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان

می‌زنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟

 

بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست

می‌بَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟

 

گشته مهمان ز جفای تو به آب دم تیغ

خسروانی که طفیلی است، همه عالمشان

 

تشنه‌ی آب فراتند ز جور تو و هست

تشنه‌ی خاک قدم‌گاه، به جان، زمزمشان

 

آه از حسرت این سلسله! کز جور یزید

بست از کینه به یک رشته عدو، محکمشان

 

زد قضا، عقده‌ی غم بر دل زهرای بتول

از پریشانی گیسوی خم اندر خمشان

 

پسران پدرش، دریم خون، چون زینب

غوطه‌ور دید در آن دشت ز بیش و کمشان،

 

بُرد با خود به سر جسم برادر به خروش

کودکان را همه با ناله‌ی زیر و بمشان

 

گفت: اینک ز برت می‌روم و با دل ریش

دختران را که نبینم پس از این خرّمشان،

 

می‌برم همرهشان از سر جسم تو به شام

عمر کو؟ تا به سر خاک تو باز آرمشان

 

از عطش گشته اگر چه لبشان خشک، ولی

دیده‌ای هست ز بیداد فلک، پُر نمشان

 

نوجوانان که در اطراف تو غلتیده به خون

تا قیامت نرود از دل تنگم، غمشان

 

تا دگر با دلشان، سیل سرشکم چه کند؟

گل‌رخانی که شد آزرده، تن از شبنمشان

 

خفته احباب تو با پیکر صد چاک به خاک

فرصتم نیست که بر زخم نهم، مرهمشان

 

وه! که این کوردلان چشم کنیزی دارند

از حریمی که بُوَد جاریه‌ای، مریمشان

 

نتَوان کرد بیان حال گروهی «روشن»!

کآسمان جامه، ‌سیه ساخته در ماتمشان

 

عقدۀ غم

فلک! این قوم که زد غوطه به خون، مَحرمشان

می‌زنی زخم ستم چند به دل، هر دمشان؟

 

بانوان حرمی را که مَلَک مَحرم نیست

می‌بَری، آه! چرا در برِ نامحرمشان؟

 

گشته مهمان ز جفای تو به آب دم تیغ

خسروانی که طفیلی است، همه عالمشان

 

تشنه‌ی آب فراتند ز جور تو و هست

تشنه‌ی خاک قدم‌گاه، به جان، زمزمشان

 

آه از حسرت این سلسله! کز جور یزید

بست از کینه به یک رشته عدو، محکمشان

 

زد قضا، عقده‌ی غم بر دل زهرای بتول

از پریشانی گیسوی خم اندر خمشان

 

پسران پدرش، دریم خون، چون زینب

غوطه‌ور دید در آن دشت ز بیش و کمشان،

 

بُرد با خود به سر جسم برادر به خروش

کودکان را همه با ناله‌ی زیر و بمشان

 

گفت: اینک ز برت می‌روم و با دل ریش

دختران را که نبینم پس از این خرّمشان،

 

می‌برم همرهشان از سر جسم تو به شام

عمر کو؟ تا به سر خاک تو باز آرمشان

 

از عطش گشته اگر چه لبشان خشک، ولی

دیده‌ای هست ز بیداد فلک، پُر نمشان

 

نوجوانان که در اطراف تو غلتیده به خون

تا قیامت نرود از دل تنگم، غمشان

 

تا دگر با دلشان، سیل سرشکم چه کند؟

گل‌رخانی که شد آزرده، تن از شبنمشان

 

خفته احباب تو با پیکر صد چاک به خاک

فرصتم نیست که بر زخم نهم، مرهمشان

 

وه! که این کوردلان چشم کنیزی دارند

از حریمی که بُوَد جاریه‌ای، مریمشان

 

نتَوان کرد بیان حال گروهی «روشن»!

کآسمان جامه، ‌سیه ساخته در ماتمشان

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×