- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۳۵۰
- شماره مطلب: ۵۴۰۵
-
چاپ
مانند عاشورا ورق زد داستان را
زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را
وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را
در گوشۀ حجره به خود پیچیدی از درد
یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را
مثل عمو جانت حسن آزار دیدی
از بس شنیدی از خودی زخم زبان را
این زن که دست جعده را از پشت بسته
جاری نمود اشک زمین و آسمان را
از او تقاضای دو قطره آب کردی
وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...
در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت
سوزاند قلب مادری قامت کمان را
با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی
مانند عاشورا ورق زد داستان را
هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن
دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را
شکر خدا بالای بام آماده کردند
بال کبوترها برایت سایه بان را
دور و بر تو جز کبوترها نبودند
دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را
با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند
دیگر نخوردی ضربههای ناگهان را
-
حنجرم آتش گرفت
از شرار زهر کینه پیکرم آتش گرفت
از جفای همسرم، خاکسترم آتش گرفت
همدم نا آشنایم، قاتل جانم شده
از جسارتهای او پا تا سرم آتش گرفت
-
جاروکش فرش عزایت جبرئیل است
آمد محرّم نبض عالم ایستاده
از حرکتش حتّی زمین هم ایستاده
ما پیرو دستور «فابک للحسین» یم
بر آفتاب دیده، شبنم ایستاده
-
لحظۀ پرواز
جادۀ وصل علی و فاطمه هموار بود
لحظۀ پرواز روح حیدر کرّار بود
رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانیاش
یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود
-
ﺟﺎﺭﻭﮐﺶ ﻓﺮﺵ ﻋﺰﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺍﺳﺖ
ﺁﻣﺪ ﻣﺤﺮﻡ، ﻧﺒﺾ ﻋﺎﻟﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
ﺍﺯ ﺣﺮﮐﺘﺶ ﺣﺘّﯽ ﺯﻣﯿﻦ ﻫﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩﻣﺎ ﭘﯿﺮﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ « ﻓﺎﺑﮏ ﻟﻠﺤﺴﯿﻦ» ﯾﻢ
ﺑﺮ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﯾﺪﻩ ﺷﺒﻨﻢ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ
مانند عاشورا ورق زد داستان را
زهرش اثر کرد و گرفت از تو توان را
طوری که حتی تار دیدی این و آن را
وقت زمین افتادنت احساس کردی
در باغ سرسبز تنت رنگ خزان را
در گوشۀ حجره به خود پیچیدی از درد
یعنی چشیدی درد تلخ استخوان را
مثل عمو جانت حسن آزار دیدی
از بس شنیدی از خودی زخم زبان را
این زن که دست جعده را از پشت بسته
جاری نمود اشک زمین و آسمان را
از او تقاضای دو قطره آب کردی
وقتی تماشا کرد خشکی دهان را ...
در پیش چشمت آب ها را بر زمین ریخت
سوزاند قلب مادری قامت کمان را
با هلهله ... با کف زدن ... با پای کوبی
مانند عاشورا ورق زد داستان را
هر چند که لب تشنه جان دادی ولیکن
دیگر ندیدی رنگ و روی خیزران را
شکر خدا بالای بام آماده کردند
بال کبوترها برایت سایه بان را
دور و بر تو جز کبوترها نبودند
دیگر ندیدی خولی و شمر و سنان را
با نعل اسب از تو پذیرایی نکردند
دیگر نخوردی ضربههای ناگهان را