- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۶۷۴
- شماره مطلب: ۵۴۰۴
-
چاپ
چه خوب اگر بدهد کربلا به من...
مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم
و در خیال خودم رفتهام امام رضا
نشستهام دم باب الجواد گریه کنم
به «التماس دعا»های کولهبار خودم
به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم
مرور میکنم عمرم چقدر زود گذشت
زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم
چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم
چه داد گریه کنم، چه نداد گریه کنم
نشستهام که به یاد یتیم این آقا...
و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم
ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد
به، جان پاک جگر گوشهات زنش افتاد
به خاک تیره چرا آفتاب افتاده
نگاه بی رمقش فکر خواب افتاده
جوان تشنه لبی مثل شمع آب شده
لبش به زمزمۀ آب آب افتاده
به زحمتی طرف درب بسته آمد و حیف...
صدای محتضرش بی جواب افتاده
کنیزها همه با طشت هلهله کردند
تنش به مرحلۀ پیچ و تاب افتاده
به دست و پا زدنش بین حجره خندیدند
که احترام امام از حساب افتاده
در آخرین نفسش زائر کبودی شد
ز روی صورت مادر نقاب افتاده
رسید فاطمه زد شانه گیسوانش را
نشان نداد ولی زخم استخوانش را
شکسته بال و پرش را به آسمان دادند
کنیزها بدنش را تکان تکان دادند
قرار شد که تنش را کشان کشان بکشند
به هم، مسافتِ تا بام را نشان دادند
برای اینکه برایش نما درست کنند
به تیزی لبۀ پلهها زمان دادند
همین که شکل لبش فرق کرده یعنی که:
به اشک ما خبر چوب خیزران دادند
و اینکه نیز سرش ضربه خورده یعنی که:
دوباره تا دل گودال راهمان دادند
هزار شکر که دیگر تنش نمیسوزد
کبوتران که رسیدند و سایبان دادند
چقدر خوب همین که تنی برایش ماند
چقدر خوب که پیراهنی برایش ماند...
-
مینویسم رضا، رضای حسین
تا خدا و دم خدایی توست
معجزات امام رضایی توست
عشق، سلطان واجب التعظیم
شغل ایرانیان گدایی توست
-
آه کربلا...
بنویس روی صفحه قلم، آه کربلا
آتش گرفت باز دلم، آه کربلا
دوری، شکستگی، دل پرخسته از همه
خیره به قاب عکس حرم آه کربلا
-
بنویس
بنویس روی صفحه قلم، آه کربلا
آتش گرفت باز دلم، آه کربلا
دوری، شکستگی، دل پرخسته از همه
خیره به قاب عکس حرم، آه کربلا
چه خوب اگر بدهد کربلا به من...
مرید بال زدم تا مراد گریه کنم
به شوق بام تو تا بامداد گریه کنم
و در خیال خودم رفتهام امام رضا
نشستهام دم باب الجواد گریه کنم
به «التماس دعا»های کولهبار خودم
به رسم معرفت و رسم یاد گریه کنم
مرور میکنم عمرم چقدر زود گذشت
زیاد وقت ندارم زیاد گریه کنم
چه خوب اگر بدهد کربلا به من، من هم
چه داد گریه کنم، چه نداد گریه کنم
نشستهام که به یاد یتیم این آقا...
و کارِ یک زنِ رقاصِ شاد گریه کنم
ابالجواد، جوادت چه بد تنش افتاد
به، جان پاک جگر گوشهات زنش افتاد
به خاک تیره چرا آفتاب افتاده
نگاه بی رمقش فکر خواب افتاده
جوان تشنه لبی مثل شمع آب شده
لبش به زمزمۀ آب آب افتاده
به زحمتی طرف درب بسته آمد و حیف...
صدای محتضرش بی جواب افتاده
کنیزها همه با طشت هلهله کردند
تنش به مرحلۀ پیچ و تاب افتاده
به دست و پا زدنش بین حجره خندیدند
که احترام امام از حساب افتاده
در آخرین نفسش زائر کبودی شد
ز روی صورت مادر نقاب افتاده
رسید فاطمه زد شانه گیسوانش را
نشان نداد ولی زخم استخوانش را
شکسته بال و پرش را به آسمان دادند
کنیزها بدنش را تکان تکان دادند
قرار شد که تنش را کشان کشان بکشند
به هم، مسافتِ تا بام را نشان دادند
برای اینکه برایش نما درست کنند
به تیزی لبۀ پلهها زمان دادند
همین که شکل لبش فرق کرده یعنی که:
به اشک ما خبر چوب خیزران دادند
و اینکه نیز سرش ضربه خورده یعنی که:
دوباره تا دل گودال راهمان دادند
هزار شکر که دیگر تنش نمیسوزد
کبوتران که رسیدند و سایبان دادند
چقدر خوب همین که تنی برایش ماند
چقدر خوب که پیراهنی برایش ماند...