- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۵
- بازدید: ۱۳۰۸۵
- شماره مطلب: ۵۳۳
-
چاپ
خیمهات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
نفس از سینه به طرز دگری میآید
هر دمم تازهتر از تازهتری میآید
بیدلی میطلبد عشق حقیقی، ورنه
دعوی عشق ز هر بی جگری میآید
جوری جنس، مرا فطرس دربارت کن
به من انگار که بی بال و پری میآید
خیمهات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعلۀ تو ز کدامین شرری میآید؟
کس ندانست که تو سوختهای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری میآید
تو چه خورشیدجمالی که طلوع رخ تو
اول طلعت سال قمری میآید
تو مرا سوختی و من همۀ دنیا را
آری از گریه کنان هم هنری میآید
آب پاشی نشود پادری هر چشمی
تا بدانند که یار از چه دری می آید
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
خیمهات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
نفس از سینه به طرز دگری میآید
هر دمم تازهتر از تازهتری میآید
بیدلی میطلبد عشق حقیقی، ورنه
دعوی عشق ز هر بی جگری میآید
جوری جنس، مرا فطرس دربارت کن
به من انگار که بی بال و پری میآید
خیمهات سوخت، دلم سوخت، همه عالم سوخت
شعلۀ تو ز کدامین شرری میآید؟
کس ندانست که تو سوختهای یا زینب
اینقدر هست که بوی جگری میآید
تو چه خورشیدجمالی که طلوع رخ تو
اول طلعت سال قمری میآید
تو مرا سوختی و من همۀ دنیا را
آری از گریه کنان هم هنری میآید
آب پاشی نشود پادری هر چشمی
تا بدانند که یار از چه دری می آید