- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۱۹
- بازدید: ۱۹۲۳
- شماره مطلب: ۵۱۴
-
چاپ
کدامین اسم اعظم؟
تجلی کرد دستی، پرده بالا رفت آدم را
در آن تاریک روشنها تبسم کرد عالم را
هوس بارید... شیطان پشت گندم زار میخندید
هبوط ناگهان در ناکجا افکند آدم را
نگاهی کرد آدم خیره بر بام بلند عرش
در آنجا دید چرخاچرخ ارواح مکرم را
خدایا توبهام آیا قبول افتاد؟ آدم گفت
بگیرم دامن سبز کدامین اسم اعظم را؟
خطاب آسمان: آدم تماشا کن... کشید آن گاه
سرانگشت خدا تصویری از ظهر محرم را
ازل بود و مسیح از اضطرابی سرخ میلرزید
ورق میزد نفسهای شهید باغ مریم را
سپس باران گرفت و توبۀ آدم قبول افتاد
شکوه گریهاش آنجا پدید آورد شبنم را
تمام کشتی پیغمبران ساحل نشین او
به زیر بادبانش بر میافرازند پرچم را
به بام منبری از نی نزول سورۀ کهف است
و رستاخیزی از اعجاز، قرآن مجسم را
قلم اینجا رسید و خون به بیت آخرم افتاد
در این ظهر عطش آتش به موج دفترم افتاد
-
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
-
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
-
با کاروان نیزه (بند سیزدهم)
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
-
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
کدامین اسم اعظم؟
تجلی کرد دستی، پرده بالا رفت آدم را
در آن تاریک روشنها تبسم کرد عالم را
هوس بارید... شیطان پشت گندم زار میخندید
هبوط ناگهان در ناکجا افکند آدم را
نگاهی کرد آدم خیره بر بام بلند عرش
در آنجا دید چرخاچرخ ارواح مکرم را
خدایا توبهام آیا قبول افتاد؟ آدم گفت
بگیرم دامن سبز کدامین اسم اعظم را؟
خطاب آسمان: آدم تماشا کن... کشید آن گاه
سرانگشت خدا تصویری از ظهر محرم را
ازل بود و مسیح از اضطرابی سرخ میلرزید
ورق میزد نفسهای شهید باغ مریم را
سپس باران گرفت و توبۀ آدم قبول افتاد
شکوه گریهاش آنجا پدید آورد شبنم را
تمام کشتی پیغمبران ساحل نشین او
به زیر بادبانش بر میافرازند پرچم را
به بام منبری از نی نزول سورۀ کهف است
و رستاخیزی از اعجاز، قرآن مجسم را
قلم اینجا رسید و خون به بیت آخرم افتاد
در این ظهر عطش آتش به موج دفترم افتاد