- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۰۵
- بازدید: ۶۹۰۸
- شماره مطلب: ۴۸۴
-
چاپ
دختر قصه
تمام میشوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعلۀ آتش سراسر قصه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دلاور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
نپرس از پدرت، او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشوارۀ خود را در آر! میترسم
پری بماند و دیو ستمگر قصه
***
بخواب! نیمۀ شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه سالۀ خوبم!
که پیر میشوی امشب از آخر قصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه
-
آخرین قطره
ناگهان سایۀ خورشید به صحرا افتاد
آسمان خم شده و ماه به دریا افتاد
پیش از این بود که مردی دل خود را گم کرد
آن چنان رفت که یکباره زمین جا افتاد
-
چهل روز
صبح آمد و خورشید نتابید چهل روز
همراه من آمد سر خورشید چهل روز
من تشنۀ لبخند تو بودم ولی ای عشق
جز غصه بر این تشنه نبارید چهل روز
-
قدر غم
ای کاش من هم قدر این غم را بدانم
بعد از شما این راز مبهم را بدانم
ای زن تو هم لب باز کن از غصههایت!
شاید دلیل قامت خم را بدانم
-
سهم امامت
نوشتن از تو برایم زیاد آسان نیست
که دست قاصدک من حریف توفان تو نیست
رهاست موی تو در باد و باد حیران است:
عجیب! پای تو بر قالی سلیمان نیست
دختر قصه
تمام میشوم امشب در آخر قصه
بخواب بانوی احساس! دختر قصه!
یکی نبود و یکی بود و آن یکی هم رفت
یکی یکی همه رفتند از در قصه
ببند چشم خودت را! فقط تجسم کن!
میان شعلۀ آتش سراسر قصه...
خیال کن که لبت تشنه است و از لب آب
بدون آب بیاید دلاور قصه
بده امانت شش ماهه را به دست پدر
که پر بگیرد از اینجا کبوتر قصه
نپرس از پدرت، او هنوز هم اینجاست
نپرس از تن در خون شناور قصه
بلند شو و بدو! پا برهنه تا خود صبح
نخواب تا برسی سمت دیگر قصه
و گوشوارۀ خود را در آر! میترسم
پری بماند و دیو ستمگر قصه
***
بخواب! نیمۀ شب شد، خرابه هم خوابید
بخواب کودک تنها! قلندر قصه!
بگیر گوش خودت را سه سالۀ خوبم!
که پیر میشوی امشب از آخر قصه:
بگیر روی دو پایت سر پدر را، آه...
بگیر اگرچه که سخت است باور قصه