- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۸۴۰
- شماره مطلب: ۴۶۸۵
-
چاپ
رشتۀ نعلین
بین هفتاد و دو ماه انجمن
آفتابی بود از بُرج حسن
سروقدّی از ریاض دو امام
نوجوانی، سیزده سالش، تمام
مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش، زلف اکبر ریخته
نُه فلک، نُه نازدانهکودکش
بازوی عبّاس، دست کوچکش
اشک صد یعقوب، نُقل دامنش
جان یوسف، زنده از پیراهنش
گردن هستی به زیر دین او
دل، اسیر رشتهی نعلین او
یک مدینه عشق، صد عاشور شور
در کویر تیرگی، دریای نور
سرو قد، آراسته با تیرها
زلفهایش شانه از شمشیرها
لعل لبهایش به خون آمیخته
بر سرش از تیغها، گل ریخته
غافل از خود گشته و حیران «هو»
در شب عاشور فرمودش عمو
کای عزیز دل! عمو قربان تو!
مرگ چون باشد به کام جان تو؟
تا عمو با او سخن از مرگ گفت
غنچهی لبهاش همچون گل شکفت
کای عمو! از مرگ و خون گفتی سخن
بَه! که جان تازه بخشیدی به من
آرزوی من، همه ترک سر است
مرگ خونین از عسل، شیرینتر است
با تو خون در کام، شهد جان شود
سنگ دشمن، لؤلؤ و مرجان شود
تا سرم افتد به خاک پای یار
سیزده سال است، بُردم انتظار
روز عاشور آن مه خورشیدرو
ریخت انجم، گشت بر گِرد عمو
کای عمو! شد نوبت آزادیام
دوش، سرخطّ رهایی دادیام
تیغ قاتل گشته اینک تیزتر
جام صبر من شده لبریزتر
جان ز من بستان و جانانم بده
تا نمردم، اذن میدانم بده
تو خلیلالله و اسماعیل، من
چند مانم در دل زندان تن؟
جان پی ایثار از جانان گرفت
پا فشرد و رخصت میدان گرفت
دیده، دریا ز اشک دامندامنش
گیسوان خود و زره پیراهنش
قرص ماهی، پشت ابر تیرها
بر سرش بارانی از شمشیرها
نیزهها از قدّ دلجویش خجل
تیغها از طاق ابرویش خجل
آبها شرمنده از لعل لبش
نارها در شعلهی تاب و تبش
پشت سر، جان عمو، دنبال او
پیش رو، بابا به استقبال او
همرهش از خیمه تا دشت قتال
روح عبدالله میزد بالبال
کای برادر! از رُخت شرمندهام
گر چه بیتو، ساعتی من زندهام
رو که من هم در قفایت، راهیام
هر چه باشد، چون تو ثاراللّهیام
هر دو از خون، لالهگون سازیم رو
تو به مقتل، من در آغوش عمو
گفت دشمن: آیت نور است این
فوق انسان، برتر از حور است این
باز پیغمبر به میدان آمده؟
یا علیاکبر به میدان آمده؟
آن سراپا مهر، نار قهر شد
کام خصمش، تلختر از زهر شد
زد چنان با تیغ بر قلب سپاه
کز سپه برخاست، بانگ آهآه
عزم او، جز ترک جان و سر نبود
ورنه یک تن زنده زآن لشکر نبود
گفت: ما را شور رفتن بر سر است
مرگ اینجا از عسل، شیرینتر است
بستهام با یار، عهدی از ازل
کز دم شمشیرها نوشم عسل
بَه! چه شیرین است، زخم تیغ دوست!
تیغ، دور گردنم یا دست اوست؟
چون عمو فریاد قاسم را شنید
همچو شهبازی به سوی او پرید
با شرار سینهسوز آه خویش
آفتاب آمد کنار ماه خویش
از سپهر دیدگان، اختر گرفت
لالهی خونین خود در بر گرفت
باغبانی گِرد پرپرلالهای
داشت هر عضوش، صدای نالهای
کای به خاک افتاده در صحرای خون!
وی شهید بزم عاشورای خون!
ماه من! با سوز من، دمساز شو
آفتاب! از مغرب خون باز شو
ای چراغ شعله بر گردون زده!
ای غزال دست و پا در خون زده!
بر سر دست من، ای صدپارهتن!
دست و پا نه، لب گشا، حرفی بزن
بر عمو سخت است، ای جان عمو!
لب ببندی پیش وی از گفتوگو
گفتوگوی تو توانم میدهد
یک «عموجانِ» تو، جانم میدهد
تو به کام مرگی و من زندهام
از امام مجتبی شرمندهام
هر کجا یاد تو و اکبر کنم
گریه باید بر تو، اوّل سر کنم
ای برادرزاده! ای نور بصر!
ای عمو را هم برادر، هم پسر!
ای به خون آغشته قرآن حسین!
«قرْهالعین» حسن! جان حسین!
ای به باغ خون، گل پرپر شده!
ای به نار عشق، خاکستر شده!
لالهی من! از زمین بردارمت؟
یا میان خارها بگْذارمت؟
خوش بُوَد در خیمه چون شمس و قمر
دو پسرعمّو کنار یکدگر
هر دو بر سر، شوق رفتن داشتید
هر دو رفتید و مرا بگْذاشتید
دست حق در باغ جنّت، یارتان!
مادرم زهراست، مهماندارتان
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
رشتۀ نعلین
بین هفتاد و دو ماه انجمن
آفتابی بود از بُرج حسن
سروقدّی از ریاض دو امام
نوجوانی، سیزده سالش، تمام
مجتبایی با حسین آمیخته
بر دو کتفش، زلف اکبر ریخته
نُه فلک، نُه نازدانهکودکش
بازوی عبّاس، دست کوچکش
اشک صد یعقوب، نُقل دامنش
جان یوسف، زنده از پیراهنش
گردن هستی به زیر دین او
دل، اسیر رشتهی نعلین او
یک مدینه عشق، صد عاشور شور
در کویر تیرگی، دریای نور
سرو قد، آراسته با تیرها
زلفهایش شانه از شمشیرها
لعل لبهایش به خون آمیخته
بر سرش از تیغها، گل ریخته
غافل از خود گشته و حیران «هو»
در شب عاشور فرمودش عمو
کای عزیز دل! عمو قربان تو!
مرگ چون باشد به کام جان تو؟
تا عمو با او سخن از مرگ گفت
غنچهی لبهاش همچون گل شکفت
کای عمو! از مرگ و خون گفتی سخن
بَه! که جان تازه بخشیدی به من
آرزوی من، همه ترک سر است
مرگ خونین از عسل، شیرینتر است
با تو خون در کام، شهد جان شود
سنگ دشمن، لؤلؤ و مرجان شود
تا سرم افتد به خاک پای یار
سیزده سال است، بُردم انتظار
روز عاشور آن مه خورشیدرو
ریخت انجم، گشت بر گِرد عمو
کای عمو! شد نوبت آزادیام
دوش، سرخطّ رهایی دادیام
تیغ قاتل گشته اینک تیزتر
جام صبر من شده لبریزتر
جان ز من بستان و جانانم بده
تا نمردم، اذن میدانم بده
تو خلیلالله و اسماعیل، من
چند مانم در دل زندان تن؟
جان پی ایثار از جانان گرفت
پا فشرد و رخصت میدان گرفت
دیده، دریا ز اشک دامندامنش
گیسوان خود و زره پیراهنش
قرص ماهی، پشت ابر تیرها
بر سرش بارانی از شمشیرها
نیزهها از قدّ دلجویش خجل
تیغها از طاق ابرویش خجل
آبها شرمنده از لعل لبش
نارها در شعلهی تاب و تبش
پشت سر، جان عمو، دنبال او
پیش رو، بابا به استقبال او
همرهش از خیمه تا دشت قتال
روح عبدالله میزد بالبال
کای برادر! از رُخت شرمندهام
گر چه بیتو، ساعتی من زندهام
رو که من هم در قفایت، راهیام
هر چه باشد، چون تو ثاراللّهیام
هر دو از خون، لالهگون سازیم رو
تو به مقتل، من در آغوش عمو
گفت دشمن: آیت نور است این
فوق انسان، برتر از حور است این
باز پیغمبر به میدان آمده؟
یا علیاکبر به میدان آمده؟
آن سراپا مهر، نار قهر شد
کام خصمش، تلختر از زهر شد
زد چنان با تیغ بر قلب سپاه
کز سپه برخاست، بانگ آهآه
عزم او، جز ترک جان و سر نبود
ورنه یک تن زنده زآن لشکر نبود
گفت: ما را شور رفتن بر سر است
مرگ اینجا از عسل، شیرینتر است
بستهام با یار، عهدی از ازل
کز دم شمشیرها نوشم عسل
بَه! چه شیرین است، زخم تیغ دوست!
تیغ، دور گردنم یا دست اوست؟
چون عمو فریاد قاسم را شنید
همچو شهبازی به سوی او پرید
با شرار سینهسوز آه خویش
آفتاب آمد کنار ماه خویش
از سپهر دیدگان، اختر گرفت
لالهی خونین خود در بر گرفت
باغبانی گِرد پرپرلالهای
داشت هر عضوش، صدای نالهای
کای به خاک افتاده در صحرای خون!
وی شهید بزم عاشورای خون!
ماه من! با سوز من، دمساز شو
آفتاب! از مغرب خون باز شو
ای چراغ شعله بر گردون زده!
ای غزال دست و پا در خون زده!
بر سر دست من، ای صدپارهتن!
دست و پا نه، لب گشا، حرفی بزن
بر عمو سخت است، ای جان عمو!
لب ببندی پیش وی از گفتوگو
گفتوگوی تو توانم میدهد
یک «عموجانِ» تو، جانم میدهد
تو به کام مرگی و من زندهام
از امام مجتبی شرمندهام
هر کجا یاد تو و اکبر کنم
گریه باید بر تو، اوّل سر کنم
ای برادرزاده! ای نور بصر!
ای عمو را هم برادر، هم پسر!
ای به خون آغشته قرآن حسین!
«قرْهالعین» حسن! جان حسین!
ای به باغ خون، گل پرپر شده!
ای به نار عشق، خاکستر شده!
لالهی من! از زمین بردارمت؟
یا میان خارها بگْذارمت؟
خوش بُوَد در خیمه چون شمس و قمر
دو پسرعمّو کنار یکدگر
هر دو بر سر، شوق رفتن داشتید
هر دو رفتید و مرا بگْذاشتید
دست حق در باغ جنّت، یارتان!
مادرم زهراست، مهماندارتان
سالها قبل این شعر رو از رادیو قرآن با صدای استاد آهنگران شنیدم، اما هرچه گشتم واسه دانلود پیدا نکردم.
وقتی که این اشعار رو میخونم ، فقط دلم میخواد جون بدم خدا به حاج آقا سازگار سلامتی و طول عمر باعزت بده .