مشخصات شعر

بند نعلین

چون به شاه کربلا شد کار، تنگ

قاسم آمد تا بگیرد اذن جنگ

 

هی به گریه بوسه زد بر دست شاه

گشته جانش عاشق و پابست شاه

 

از صفا بس کرد، گِرد شه طواف

یافت آن صید حرم، اذن مصاف

 

 

گفت راوی: نیک می‌آرم به یاد

که چو قاسم روی بر میدان نهاد،

 

بندی از نعلین او بگْسسته بود

وز کمال عاشقی، نابسته بود

 

بلکه از چپ بود، آن هم ‌نی ز راست

وز چپ و از راست این‌سان رزم خواست

 

پس برون آورْد تیغ آب‌دار

زد همی بر خرمن جان‌ها شرار

 

او چو نور و آن ستم‌کاران چو نار

او تنی تنها و ایشان صد هزار

 

او به ظاهر، کوچک و آن‌ها بزرگ

او به باطن، یوسف و آن قوم، گرگ

 

ناگهان باران تیرش درگرفت

جسمش از پیکان چو عنقا پر گرفت

 

پایش از رفتار و دست از کار مانْد

اوفتاد و پس عموی خویش خوانْد

 

باز، «جیحونا»! تلاطم می‌کنی

چشم مردم را چو قلزم می‌کنی

 

بند نعلین

چون به شاه کربلا شد کار، تنگ

قاسم آمد تا بگیرد اذن جنگ

 

هی به گریه بوسه زد بر دست شاه

گشته جانش عاشق و پابست شاه

 

از صفا بس کرد، گِرد شه طواف

یافت آن صید حرم، اذن مصاف

 

 

گفت راوی: نیک می‌آرم به یاد

که چو قاسم روی بر میدان نهاد،

 

بندی از نعلین او بگْسسته بود

وز کمال عاشقی، نابسته بود

 

بلکه از چپ بود، آن هم ‌نی ز راست

وز چپ و از راست این‌سان رزم خواست

 

پس برون آورْد تیغ آب‌دار

زد همی بر خرمن جان‌ها شرار

 

او چو نور و آن ستم‌کاران چو نار

او تنی تنها و ایشان صد هزار

 

او به ظاهر، کوچک و آن‌ها بزرگ

او به باطن، یوسف و آن قوم، گرگ

 

ناگهان باران تیرش درگرفت

جسمش از پیکان چو عنقا پر گرفت

 

پایش از رفتار و دست از کار مانْد

اوفتاد و پس عموی خویش خوانْد

 

باز، «جیحونا»! تلاطم می‌کنی

چشم مردم را چو قلزم می‌کنی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×