- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۱۵۷۰
- شماره مطلب: ۴۶۷۳
-
چاپ
ریزهی الماس
زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تواَم با آنچهام در دست، هست
این دو از بهر فدا آمادهاند
دو غلام تو، نه خواهرزادهاند
خود نمیگویم فدای اصغرند
کوچک امّا میوههای نوبرند
شاه، آه آتشین از دل کشید
آب چشمش، نقش دل در گل کشید
هر دو تن را بوسه بر گلبرگ داد
پس جواز جنگ و خطّ مرگ داد
جدّ ایشان، حیدر کرّار بود
هم نیاشان، جعفر طیّار بود
بُد شجاعت ارثشان از چارسو
«شیر را بچّه همی مانَد بدو»
شیر گر سالش، فزون یا کم بود
روبهان را از شکوهش، رم بود
ریزهی الماس بُرّد شیشه را
ذرّهای آتش بسوزد بیشه را
عاقبت گرگان صحرای فتن
بردریدند آن دو یوسف را بدن
دستشان از کار، چون کوتاه شد
نالهشان تیری به قلب شاه شد
شه به بر، دو بیروانپیکر گرفت
بلکه جانانه، دو جان در بر گرفت
در حرم آورْد و بنْهاد و نشست
هر که بُد از مرد و زن از جای جَست
غیر زینب کز مصیبت، صبر کرد
مُرد امّا خیمه بر خود، قبر کرد
نآمد از خیمه در آن ساعت، برون
تا نگردد محنت آن شه، فزون
-
متاع بیشمار
ای مدینه! در تو ما را راه نیست
ره مده ما را که با ما شاه نیست
رفتم از تو با حسین بن علی
بیبرادر آمدم، «لاتَقبَلی»
-
داغ لاله
آن که او را نام، عبدالله بود
با عمو در کربلا همراه بود
از گل رخسار، داغ لاله بود
لالهاش را از عطش، تبخاله بود
-
صدای آشنا
چون به خون غلتید آن درّ یتیم
گوشوار عرش را شد دل، دونیم
گفت ناگه با صدای آشنا
شاه گفتا: جان فدای آشنا!
ریزهی الماس
زینب آمد دست طفلانش به دست
کز تواَم با آنچهام در دست، هست
این دو از بهر فدا آمادهاند
دو غلام تو، نه خواهرزادهاند
خود نمیگویم فدای اصغرند
کوچک امّا میوههای نوبرند
شاه، آه آتشین از دل کشید
آب چشمش، نقش دل در گل کشید
هر دو تن را بوسه بر گلبرگ داد
پس جواز جنگ و خطّ مرگ داد
جدّ ایشان، حیدر کرّار بود
هم نیاشان، جعفر طیّار بود
بُد شجاعت ارثشان از چارسو
«شیر را بچّه همی مانَد بدو»
شیر گر سالش، فزون یا کم بود
روبهان را از شکوهش، رم بود
ریزهی الماس بُرّد شیشه را
ذرّهای آتش بسوزد بیشه را
عاقبت گرگان صحرای فتن
بردریدند آن دو یوسف را بدن
دستشان از کار، چون کوتاه شد
نالهشان تیری به قلب شاه شد
شه به بر، دو بیروانپیکر گرفت
بلکه جانانه، دو جان در بر گرفت
در حرم آورْد و بنْهاد و نشست
هر که بُد از مرد و زن از جای جَست
غیر زینب کز مصیبت، صبر کرد
مُرد امّا خیمه بر خود، قبر کرد
نآمد از خیمه در آن ساعت، برون
تا نگردد محنت آن شه، فزون