- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۹
- بازدید: ۳۲۵۴
- شماره مطلب: ۴۶۷۲
-
چاپ
غزالان حرم
دید چون زینب به دشت نینوا
مانده بی یاور، حسینش از جفا
کرد بهر یاریاش، آن ممتحن
هر دو طفل خویش را در بر، کفن
بوسه داد از مهربانی، رویشان
زد گلاب و شانه بر گیسویشان
آمد و آورْد با افغان و آه
آن غزالان حرم را نزد شاه
گفت: بنْما، ای به قربان سرت!
این دو قربانی قبول از خواهرت
شاه گفت: ای یادگار مادرم!
خواهر غمدیدهی غمپرورم!
ای دلت، آگاه از اسرار عشق!
با برادر، همعنان در کار عشق!
آفرین بر همّت مردانهات!
حق پذیرد این دو گوهردانهات!
پس شه دین با دو چشم اشکبار
هر دو را زد بوسه بر ماه عذار
کرد اجابت آن تمنّا، بیدرنگ
دادشان رخصت، پی میدان جنگ
آن غزالان از حرم، بیرون شدند
سوی صیّادان در آن هامون شدند
وامصیبت! کز جفای کوفیان
عاقبت شد گلشن زینب، خزان
ظالمان، دست ستم افراختند
هر دو را آخر ز پا انداختند
داغ ایشان را عدوی بدنهاد
تا قیامت بر دل زینب نهاد
هر دو اندر خاک و خون، غلتان شدند
کشته از کین با لب عطشان شدند
پس به میدان تاخت، شاه بیسپاه
جسمشان آورْد سوی خیمهگاه
زینب آگه گشت از احوالشان
وز حرم نامد به استقبالشان
داشت در خاطر که در آن شور و شین
شاید از خواهر کشد خجلت، حسین
-
توفان بلا
حلال جمیع مشکلات است حسین
شویندۀ لوح سیئات است حسین
ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟
جایی که سفینه النجاه است حسین
-
فغان یتیم
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
-
آزردن مهمان
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
-
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
غزالان حرم
دید چون زینب به دشت نینوا
مانده بی یاور، حسینش از جفا
کرد بهر یاریاش، آن ممتحن
هر دو طفل خویش را در بر، کفن
بوسه داد از مهربانی، رویشان
زد گلاب و شانه بر گیسویشان
آمد و آورْد با افغان و آه
آن غزالان حرم را نزد شاه
گفت: بنْما، ای به قربان سرت!
این دو قربانی قبول از خواهرت
شاه گفت: ای یادگار مادرم!
خواهر غمدیدهی غمپرورم!
ای دلت، آگاه از اسرار عشق!
با برادر، همعنان در کار عشق!
آفرین بر همّت مردانهات!
حق پذیرد این دو گوهردانهات!
پس شه دین با دو چشم اشکبار
هر دو را زد بوسه بر ماه عذار
کرد اجابت آن تمنّا، بیدرنگ
دادشان رخصت، پی میدان جنگ
آن غزالان از حرم، بیرون شدند
سوی صیّادان در آن هامون شدند
وامصیبت! کز جفای کوفیان
عاقبت شد گلشن زینب، خزان
ظالمان، دست ستم افراختند
هر دو را آخر ز پا انداختند
داغ ایشان را عدوی بدنهاد
تا قیامت بر دل زینب نهاد
هر دو اندر خاک و خون، غلتان شدند
کشته از کین با لب عطشان شدند
پس به میدان تاخت، شاه بیسپاه
جسمشان آورْد سوی خیمهگاه
زینب آگه گشت از احوالشان
وز حرم نامد به استقبالشان
داشت در خاطر که در آن شور و شین
شاید از خواهر کشد خجلت، حسین
سلام: نوحه خوانی این متن رو برای پیش از انقلاب گوش کرده بودم آیا میتوانید آن نوحه خوانی را در کانال منشر کنید؟