مشخصات شعر

ابر بلا

دید زینب، دختر میر عرب

یکّه و تنهاست، شاه تشنه‌لب

 

در صدف پرورده دو یکتاگهر

دو گهر از جان پاک، ارزنده‌تر

 

دو غزال امّا به جعد مشک‌بار

کرده خون‌ها در دل مشک تتار

 

 

گفت: ای مادر بلاگردانتان!

جان صد چون من، فدای جانتان!

 

دادم از بهر شهادت، شیرتان

تا بسازم هدیه‌ی شمشیرتان

 

مویتان خود شانه کردم با گلاب

تا که گردد این زمان از خون، خضاب

 

جان فدا سازید با صد احترام

در رکاب شاه گردون‌احتشام

 

این شهادت، شربت نوش شماست

وین سعادت، گوهر گوش شماست

 

عندلیبانم! به گلشن رو کنید

رو به سوی گلشن مینو کنید

 

پر گشایید، ای کبوتربچّگان!

تا به شاخ سدره سازید آشیان

 

خونشان در دل ز شادی، جوش زد

عشقشان یک‌باره راه هوش زد

 

پاسخ آوردند: ما هم عاشقیم

عاشق قربانی راه حقیم

 

 

تن کفن پوشیدشان آن بی‌قرین

زآن سپس بوسیدشان روی و جبین

 

سوی قربان‌گه روانْشان کرد زود

کز دل اهل حرم برخاست دود

 

بر سر آن کودکان ماه‌رو

خیمه زد ابر بلا از چار سو

 

جسمشان صد چاک گشت از تیر و تیغ

ای دریغا! ای دریغا! ای دریغ!

 

آسمان بر حال زینب، خون گریست

من نمی‌دانم که زینب چون گریست

 

کرد دو قربان به راه شاه دین

خواهری هرگز که دیده این‌چنین؟

 

آری؛ آری؛ دختر شیر خداست

آن پدر را این‌چنین دختر سزاست

 

در ره معشوق، «پرتو»! عاشقان

جان چنین دادند، روز امتحان

ابر بلا

دید زینب، دختر میر عرب

یکّه و تنهاست، شاه تشنه‌لب

 

در صدف پرورده دو یکتاگهر

دو گهر از جان پاک، ارزنده‌تر

 

دو غزال امّا به جعد مشک‌بار

کرده خون‌ها در دل مشک تتار

 

 

گفت: ای مادر بلاگردانتان!

جان صد چون من، فدای جانتان!

 

دادم از بهر شهادت، شیرتان

تا بسازم هدیه‌ی شمشیرتان

 

مویتان خود شانه کردم با گلاب

تا که گردد این زمان از خون، خضاب

 

جان فدا سازید با صد احترام

در رکاب شاه گردون‌احتشام

 

این شهادت، شربت نوش شماست

وین سعادت، گوهر گوش شماست

 

عندلیبانم! به گلشن رو کنید

رو به سوی گلشن مینو کنید

 

پر گشایید، ای کبوتربچّگان!

تا به شاخ سدره سازید آشیان

 

خونشان در دل ز شادی، جوش زد

عشقشان یک‌باره راه هوش زد

 

پاسخ آوردند: ما هم عاشقیم

عاشق قربانی راه حقیم

 

 

تن کفن پوشیدشان آن بی‌قرین

زآن سپس بوسیدشان روی و جبین

 

سوی قربان‌گه روانْشان کرد زود

کز دل اهل حرم برخاست دود

 

بر سر آن کودکان ماه‌رو

خیمه زد ابر بلا از چار سو

 

جسمشان صد چاک گشت از تیر و تیغ

ای دریغا! ای دریغا! ای دریغ!

 

آسمان بر حال زینب، خون گریست

من نمی‌دانم که زینب چون گریست

 

کرد دو قربان به راه شاه دین

خواهری هرگز که دیده این‌چنین؟

 

آری؛ آری؛ دختر شیر خداست

آن پدر را این‌چنین دختر سزاست

 

در ره معشوق، «پرتو»! عاشقان

جان چنین دادند، روز امتحان

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×