- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۷۸۸۱
- شماره مطلب: ۴۶۰۸
-
چاپ
بار بگشایید
آه! از آن ساعت که سبط مصطفی
گشت وارد بر زمین کربلا
پس به یاران کرد رو، سلطان دین
گفت کای یاران! مقام ماست این
بار بگشایید، خوشمنزلگهی است
تا به جنّت زین مکان، اندک رهی است
بار بگشایید کاینجا از عتاب
میشود لبها کبود از قحط آب
بار بگشایید کاینجا از جفا
امّ لیلا گردد از اکبر، جدا
بار بگشایید کاینجا بیدرنگ
بر گلوی اصغرم آید خدنگ
الغرض؛ در آن دیار پُرمحن
کرد چون سلطان مظلومان، وطن
گفت: در این سرزمین، جای من است
این زمین تا حشر، مأوای من است
چون در اینجا من به جسم چاکچاک
از سر زین، سرنگون گردم به خاک
من، تن تنها و دشمن، صد هزار
پیکرم، مجروح و زخمم، بیشمار
«جودیا»! دم درکش از این داستان
خون مکن زین بیش، قلب دوستان
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
بار بگشایید
آه! از آن ساعت که سبط مصطفی
گشت وارد بر زمین کربلا
پس به یاران کرد رو، سلطان دین
گفت کای یاران! مقام ماست این
بار بگشایید، خوشمنزلگهی است
تا به جنّت زین مکان، اندک رهی است
بار بگشایید کاینجا از عتاب
میشود لبها کبود از قحط آب
بار بگشایید کاینجا از جفا
امّ لیلا گردد از اکبر، جدا
بار بگشایید کاینجا بیدرنگ
بر گلوی اصغرم آید خدنگ
الغرض؛ در آن دیار پُرمحن
کرد چون سلطان مظلومان، وطن
گفت: در این سرزمین، جای من است
این زمین تا حشر، مأوای من است
چون در اینجا من به جسم چاکچاک
از سر زین، سرنگون گردم به خاک
من، تن تنها و دشمن، صد هزار
پیکرم، مجروح و زخمم، بیشمار
«جودیا»! دم درکش از این داستان
خون مکن زین بیش، قلب دوستان