- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۳۰۵۹
- شماره مطلب: ۴۶۰۶
-
چاپ
خیمۀ سبز
بر قلم بگْذشت، نام نینوا
اوفتاد اندر قلم، چون نی، نوا
این چه نام و این چه منزلگاه بود؟
کز زمینش بر فلک، صد آه بود
دوّم ماه محرّم در خمیس
گشت نازل، شه بر آن ارض نفیس
بر فراز سرزمین کربلا
خیمه زد یعنی منش گفتم بلی
خیمهای زد کاندر آن صحرا به پاست
تا که بر پا، خیمهی سبز سماست
گشت وارد شه چو بر آن سرزمین
ز اهل آن پرسید: چبْوَد نام این؟
شاه را گفتند: نامش کربلاست
گفت: آری؛ منزل کرب و بلاست
بودم اندر نزد بابم مرتضی
چون به صفّین رفتی از بهر غزا
گفت مولاچون بدین هامون رسید:
بینم اینجا یک گروهی را شهید
پس اشارت کرد سوی این زمین
با سرانگشتش، امیرالمؤمنین
گفت: اینجا رحلشان آید فرود
وندر اینجا، خونشان ریزد عنود
پس فرود آمد در آن دشت بلا
شاه خوبان، میر اقلیم ولا
خیمههای شاه را افراشتند
بارها را بر زمین بگْذاشتند
شه به یاران کرد با حسرت، نگاه
آب در چشم و کشید از سینه، آه
دید صورتها که گر یوسف بدید
چون زنان، دستش ز حیرت میبرید
هر جوانی، قامتش سرو سهی
داده از روز قیامت، آگهی
گه نظر بر چهرهی عبّاس داشت
اشک حسرت چون دُر الماس داشت
گه نظر بر زادهی لیلا نمود
خوش، تماشای قد و بالا نمود
گاه کردی سوی قاسم چشم، باز
بر فلک بالید و بر مه کرد ناز
گه نگاهی سوی عبدالله کرد
آسمان را پُر ز دود آه کرد
کرد چشمی باز، سوی مهد خواب
دید گرم خواب خوش، طفل رباب
این گلستان را خزان، ویران کند
سروها را در زمین، غلتان کند
وین بدنها اوفتد بر روی خاک
شرحهشرحه، پارهپاره، چاکچاک
چون نظر افتاد او را بر زنان
دید ایشان را اسیر دشمنان
سر به سوی آسمان، بالا نمود
دستها برداشت کای ربّ ودود!
ای خدا! ما عترت پیغمبریم
اهل بیت و عترت آن سروریم
وعدهی نصرت به ما دادند و حال
جملگی آمادهی جنگ و قتال
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
خیمۀ سبز
بر قلم بگْذشت، نام نینوا
اوفتاد اندر قلم، چون نی، نوا
این چه نام و این چه منزلگاه بود؟
کز زمینش بر فلک، صد آه بود
دوّم ماه محرّم در خمیس
گشت نازل، شه بر آن ارض نفیس
بر فراز سرزمین کربلا
خیمه زد یعنی منش گفتم بلی
خیمهای زد کاندر آن صحرا به پاست
تا که بر پا، خیمهی سبز سماست
گشت وارد شه چو بر آن سرزمین
ز اهل آن پرسید: چبْوَد نام این؟
شاه را گفتند: نامش کربلاست
گفت: آری؛ منزل کرب و بلاست
بودم اندر نزد بابم مرتضی
چون به صفّین رفتی از بهر غزا
گفت مولاچون بدین هامون رسید:
بینم اینجا یک گروهی را شهید
پس اشارت کرد سوی این زمین
با سرانگشتش، امیرالمؤمنین
گفت: اینجا رحلشان آید فرود
وندر اینجا، خونشان ریزد عنود
پس فرود آمد در آن دشت بلا
شاه خوبان، میر اقلیم ولا
خیمههای شاه را افراشتند
بارها را بر زمین بگْذاشتند
شه به یاران کرد با حسرت، نگاه
آب در چشم و کشید از سینه، آه
دید صورتها که گر یوسف بدید
چون زنان، دستش ز حیرت میبرید
هر جوانی، قامتش سرو سهی
داده از روز قیامت، آگهی
گه نظر بر چهرهی عبّاس داشت
اشک حسرت چون دُر الماس داشت
گه نظر بر زادهی لیلا نمود
خوش، تماشای قد و بالا نمود
گاه کردی سوی قاسم چشم، باز
بر فلک بالید و بر مه کرد ناز
گه نگاهی سوی عبدالله کرد
آسمان را پُر ز دود آه کرد
کرد چشمی باز، سوی مهد خواب
دید گرم خواب خوش، طفل رباب
این گلستان را خزان، ویران کند
سروها را در زمین، غلتان کند
وین بدنها اوفتد بر روی خاک
شرحهشرحه، پارهپاره، چاکچاک
چون نظر افتاد او را بر زنان
دید ایشان را اسیر دشمنان
سر به سوی آسمان، بالا نمود
دستها برداشت کای ربّ ودود!
ای خدا! ما عترت پیغمبریم
اهل بیت و عترت آن سروریم
وعدهی نصرت به ما دادند و حال
جملگی آمادهی جنگ و قتال