- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۵
- بازدید: ۳۰۰۳
- شماره مطلب: ۴۵۹۵
-
چاپ
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
اللَّه! اللَّه! کس ندیده است از ازل
اینچنین قربانیان بیبدل
اقربا را جملگی بدرود کرد
رو به سوی کعبهی مقصود کرد
خلق گفتندش: مکن چندین شتاب
موسم حجّ است و تحصیل ثواب
پس عنان برتاب و چندی کن درنگ
بهر رفتن نیست اکنون وقت، تنگ
گفت: ما را وصل جانان آرزوست
کعبهی آزادمردان، کوی اوست
میروم در مذبح عشق و وفا
تا کنم جان در ره جانان، فدا
گویم از جان، ذات بیچون را سپاس
کاو نهاد این آفرینش را اساس
غیر او نبْوَد مؤثّر در جهان
امر، امر او بُوَد، «ما شاء کان»
من به عالم، عاشقی دلدادهام
مرگ را با جان و دل، آمادهام
بهر دیدار عزیزان، والهام
همچو یعقوب از اسف در نالهام
کرده در روز ازل، پروردگار
بهر من، آرامگاهی اختیار
میروم اینک به شوق و وجد و شور
تا بیاسایم در آن «دارالسّرور»
کس ندارد چاره از حکم قضا
نیست ما را جز رضای حق، رضا
پیشهی ما صبر باشد در بلا
صابران را اجر می بخشد خدا
پیکر من هست جزئی از رسول
جزء را با کل بُوَد، آخر وصول
هر که را باشد سر یاریّ ما
خون دهد بهر مددکاریّ ما،
وآن که باشد عاشق دیدار دوست
طالب مغز است، نی در بند پوست،
او مهیّا گردد از بهر رحیل
صبحگه کوچیم با اذن جلیل
-
امام و کعبه
مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!
«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»
مرحبا بر طالع میمون تو!
حبّذا زین قدر روزافزون تو!
-
آهنگ رحیل
چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل
سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل
در دل شب با دلی پُر داغ و درد
عزم تودیع رسولالله کرد
-
لفظ و معنا
یا حسین! ای جوهر پایندگی!
مرگ سرخت، رمز آب زندگی!
ای حیات محض! ای خون خدا!
وی چو ایزد، رحمتت بیمنتها!
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
اللَّه! اللَّه! کس ندیده است از ازل
اینچنین قربانیان بیبدل
اقربا را جملگی بدرود کرد
رو به سوی کعبهی مقصود کرد
خلق گفتندش: مکن چندین شتاب
موسم حجّ است و تحصیل ثواب
پس عنان برتاب و چندی کن درنگ
بهر رفتن نیست اکنون وقت، تنگ
گفت: ما را وصل جانان آرزوست
کعبهی آزادمردان، کوی اوست
میروم در مذبح عشق و وفا
تا کنم جان در ره جانان، فدا
گویم از جان، ذات بیچون را سپاس
کاو نهاد این آفرینش را اساس
غیر او نبْوَد مؤثّر در جهان
امر، امر او بُوَد، «ما شاء کان»
من به عالم، عاشقی دلدادهام
مرگ را با جان و دل، آمادهام
بهر دیدار عزیزان، والهام
همچو یعقوب از اسف در نالهام
کرده در روز ازل، پروردگار
بهر من، آرامگاهی اختیار
میروم اینک به شوق و وجد و شور
تا بیاسایم در آن «دارالسّرور»
کس ندارد چاره از حکم قضا
نیست ما را جز رضای حق، رضا
پیشهی ما صبر باشد در بلا
صابران را اجر می بخشد خدا
پیکر من هست جزئی از رسول
جزء را با کل بُوَد، آخر وصول
هر که را باشد سر یاریّ ما
خون دهد بهر مددکاریّ ما،
وآن که باشد عاشق دیدار دوست
طالب مغز است، نی در بند پوست،
او مهیّا گردد از بهر رحیل
صبحگه کوچیم با اذن جلیل