- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۲۲۰۶
- شماره مطلب: ۴۵۹۴
-
چاپ
دیدار فرزدق
خود فرزدق گفت: در قُرب حرم
من به حج میرفتمی با مادرم
ناگهان دیدم حسین و اهل او
آمده از مکّه بیرون کوبهکو
جامههای خسروانی در برش
همچو مه رخشنده، چهر انورش
رفتمش نزدیک و پس کردم سلام
گفتمش: ای سیّد عالیمقام!
حق تو را مقصود بنْماید عطا!
«اَصلح اللَّه امرک»، ای فرّخلقا!
در چنین وقتی که حج را موسم است
هر فریقی از طریقی، عازم است
تو که شمع دودمان احمدی
از چه روی از مکّه بیرون آمدی؟
مردمان آرند استقبال حج
تو فرو بگْذاشتی اعمال حج
شاه گفتا: بر من آمد کار، تنگ
که نبتْوانستمی دیگر درنگ
گر نبودی خوف دشمن در قفا
خواب راحت داشت آن مرغ قَطا
حالیا از کوفه گر داری خبر
بازگو با من که دانم معتبر
گفتم: آری؛ ره فتادت بر خبیر
بر عراق و مردمش هستم بصیر
مردمان را دل همانا سوی توست
قبلهی آمال ایشان روی توست
لیک دنیا، مردمان را رهزن است
نصرت و شمشیرشان با دشمن است
شاه گفتا: راست گفتی، بوفراس!
بندگان سیم و زر باشند ناس
حرف دین آرند مردم بر زبان
تا معاش خلق میگردد بر آن
چون مقام امتحان آید به پیش
میشود نابود، آن آیین و کیش
گفت: از مردم چو بشْناسی نفاق
پس چرا خود میروی سوی عراق؟
شاه گفت: آری؛ مرا باید شدن
تا رهانم خلق را از این فِتَن
پس همی بر خوانْد نظمی با نظام
کش مضامین است در حکمت، تمام:
گیرم این دنیا نفیس است و ثمین
هست برتر، جنّت و خلد برین
گر برای مرگ، تن را ساختند
پس خوشا آنان که جان درباختند!
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
دیدار فرزدق
خود فرزدق گفت: در قُرب حرم
من به حج میرفتمی با مادرم
ناگهان دیدم حسین و اهل او
آمده از مکّه بیرون کوبهکو
جامههای خسروانی در برش
همچو مه رخشنده، چهر انورش
رفتمش نزدیک و پس کردم سلام
گفتمش: ای سیّد عالیمقام!
حق تو را مقصود بنْماید عطا!
«اَصلح اللَّه امرک»، ای فرّخلقا!
در چنین وقتی که حج را موسم است
هر فریقی از طریقی، عازم است
تو که شمع دودمان احمدی
از چه روی از مکّه بیرون آمدی؟
مردمان آرند استقبال حج
تو فرو بگْذاشتی اعمال حج
شاه گفتا: بر من آمد کار، تنگ
که نبتْوانستمی دیگر درنگ
گر نبودی خوف دشمن در قفا
خواب راحت داشت آن مرغ قَطا
حالیا از کوفه گر داری خبر
بازگو با من که دانم معتبر
گفتم: آری؛ ره فتادت بر خبیر
بر عراق و مردمش هستم بصیر
مردمان را دل همانا سوی توست
قبلهی آمال ایشان روی توست
لیک دنیا، مردمان را رهزن است
نصرت و شمشیرشان با دشمن است
شاه گفتا: راست گفتی، بوفراس!
بندگان سیم و زر باشند ناس
حرف دین آرند مردم بر زبان
تا معاش خلق میگردد بر آن
چون مقام امتحان آید به پیش
میشود نابود، آن آیین و کیش
گفت: از مردم چو بشْناسی نفاق
پس چرا خود میروی سوی عراق؟
شاه گفت: آری؛ مرا باید شدن
تا رهانم خلق را از این فِتَن
پس همی بر خوانْد نظمی با نظام
کش مضامین است در حکمت، تمام:
گیرم این دنیا نفیس است و ثمین
هست برتر، جنّت و خلد برین
گر برای مرگ، تن را ساختند
پس خوشا آنان که جان درباختند!