- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۱
- بازدید: ۸۴۱۷
- شماره مطلب: ۴۵۹
-
چاپ
انگار همین دیروز بود
خانۀ پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریادهای گل کوچک
واقعاً روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدنها را
دم در مینشست و با لبخند
جفت میکرد آمدن ها را
روضه خوان محله میآمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینهاش خسته
"ای شه تشنه لب سلام علیک"
ای شه تشنه لب... چه آوازی
زیر و بمهای گوشۀ دشتی
شعرهای وصال شیرازی
مینشستیم گوشۀ مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملۀ "خوش آمدهاید
به عزای حسین" بر دیوار
آن طرف عکس کعبه میگردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانۀ چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه میزند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانۀ اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگهای رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبۀ آخر
روضۀ میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضۀ قتلگاه اورا کشت
***
تاهمیشه نمیبرم از یاد
روضۀ آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتۀ او را
-
آیات ابراهیم
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جا بیفتد واژهای، اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید
-
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتندگرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت -
حسن ختام
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که میآمد صدای نالههای پنج تن از مناز آنجایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من
میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو
میان خیمهها هم سوختن، هم ساختن از من -
نفهمیند یاسین را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاددگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
انگار همین دیروز بود
خانۀ پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریادهای گل کوچک
واقعاً روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدنها را
دم در مینشست و با لبخند
جفت میکرد آمدن ها را
روضه خوان محله میآمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینهاش خسته
"ای شه تشنه لب سلام علیک"
ای شه تشنه لب... چه آوازی
زیر و بمهای گوشۀ دشتی
شعرهای وصال شیرازی
مینشستیم گوشۀ مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملۀ "خوش آمدهاید
به عزای حسین" بر دیوار
آن طرف عکس کعبه میگردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانۀ چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه میزند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانۀ اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگهای رنگارنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبۀ آخر
روضۀ میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضۀ قتلگاه اورا کشت
***
تاهمیشه نمیبرم از یاد
روضۀ آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتۀ او را
اشعار آقای برقعی... واقعا نمیدونم چی بگم... خیلی عالین! :'(
هیچ چیز برای گفتن ندارم فقط ... عالی بود