- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۴۳۰
- شماره مطلب: ۴۵۷۴
-
چاپ
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
جای محملها و آن عزّ و علا
کز مدینه بود تا کرببلا
وقت رجعت بودشان محمل، سیاه
با غبار، آلوده و با خاک راه
مادران و خواهران با شور و شین
هر یکی را خون روان از هر دو عین
جمله را چون لالهی احمر به باغ
قلب خونین، داغ بر بالای داغ
یاد یاران و عزیزان جوان
جمله را از چشم حقبین، خونفشان
چون به نزدیک مدینه آمدند
بر فلک از دود دل، آتش زدند
در نوا، «کلثوم» با حال پریش
کای مدینه! ره مده ما را به خویش
زآن که رفتیم از تو با آن عزّ و جاه
آمدیم اندر تو بی یار و پناه
گاهِ رفتن بودمان روشن، دو عین
از جمال عالمآرای حسین
سایهی احباب بر سر داشتیم
قاسم و عبّاس و اکبر داشتیم
جمله را بودیم و دیدیم از جفا
تشنهلب کشتند اندر کربلا
سیّد سجّاد، زینالعابدین
با «بشیر» خستهجان گفتا چنین:
زآنچه بر ما وارد آمد از خسان
شرح حالی بر هواداران رسان
گوی با اهل مدینه سربهسر
آنچه ما را بر سر آمد زین سفر
در مدینه گشت وارد چون بشیر
آه و افغان رفت تا چرخ اثیر
شد به نزد تربت پاک رسول
گفت از سوز دل، آن زار ملول:
یا رسولالله! از ظلم یزید
شد حسینت با لب عطشان، شهید
اکبرش، صدپاره از شمشیر شد
چاک، حلق اصغرش از تیر شد
قاسمش گردید در میدان کین
پایْمال از سمّ اسب مشرکین
قوم دون کردند از تیغ جفا
هر دو دست از جسم عبّاسش جدا
آتش ظلم و ستم افروختند
خیمه و خرگاه او را سوختند
کودکانش، عازم صحرا شدند
چون غزال از بیم، رهپیما شدند
اندر آن صحرا ز فرط اضطراب
وز هراس دشمن و از قحط آب،
رفتشان تاب از تن و طاقت ز کف
شد دو طفل نازپروردش تلف
با همه یاران، حسینت کشته شد
جسمشان در خاک و خون آغشته شد
اهل بیتش بسته بر بازو، طناب
گاه اندر کوفه، گه شام خراب
یا حسین! ای مظهر لطف اله!
در دو عالم بیپناهان را پناه!
هست عمری تا «صغیر» بینوا
از تو میگردد همی حاجتروا
مشکلی دارد ز الطاف عمیم
نیز حل کن، ای کریم بن کریم!
-
توفان بلا
حلال جمیع مشکلات است حسین
شویندۀ لوح سیئات است حسین
ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟
جایی که سفینه النجاه است حسین
-
فغان یتیم
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
-
آزردن مهمان
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
جای محملها و آن عزّ و علا
کز مدینه بود تا کرببلا
وقت رجعت بودشان محمل، سیاه
با غبار، آلوده و با خاک راه
مادران و خواهران با شور و شین
هر یکی را خون روان از هر دو عین
جمله را چون لالهی احمر به باغ
قلب خونین، داغ بر بالای داغ
یاد یاران و عزیزان جوان
جمله را از چشم حقبین، خونفشان
چون به نزدیک مدینه آمدند
بر فلک از دود دل، آتش زدند
در نوا، «کلثوم» با حال پریش
کای مدینه! ره مده ما را به خویش
زآن که رفتیم از تو با آن عزّ و جاه
آمدیم اندر تو بی یار و پناه
گاهِ رفتن بودمان روشن، دو عین
از جمال عالمآرای حسین
سایهی احباب بر سر داشتیم
قاسم و عبّاس و اکبر داشتیم
جمله را بودیم و دیدیم از جفا
تشنهلب کشتند اندر کربلا
سیّد سجّاد، زینالعابدین
با «بشیر» خستهجان گفتا چنین:
زآنچه بر ما وارد آمد از خسان
شرح حالی بر هواداران رسان
گوی با اهل مدینه سربهسر
آنچه ما را بر سر آمد زین سفر
در مدینه گشت وارد چون بشیر
آه و افغان رفت تا چرخ اثیر
شد به نزد تربت پاک رسول
گفت از سوز دل، آن زار ملول:
یا رسولالله! از ظلم یزید
شد حسینت با لب عطشان، شهید
اکبرش، صدپاره از شمشیر شد
چاک، حلق اصغرش از تیر شد
قاسمش گردید در میدان کین
پایْمال از سمّ اسب مشرکین
قوم دون کردند از تیغ جفا
هر دو دست از جسم عبّاسش جدا
آتش ظلم و ستم افروختند
خیمه و خرگاه او را سوختند
کودکانش، عازم صحرا شدند
چون غزال از بیم، رهپیما شدند
اندر آن صحرا ز فرط اضطراب
وز هراس دشمن و از قحط آب،
رفتشان تاب از تن و طاقت ز کف
شد دو طفل نازپروردش تلف
با همه یاران، حسینت کشته شد
جسمشان در خاک و خون آغشته شد
اهل بیتش بسته بر بازو، طناب
گاه اندر کوفه، گه شام خراب
یا حسین! ای مظهر لطف اله!
در دو عالم بیپناهان را پناه!
هست عمری تا «صغیر» بینوا
از تو میگردد همی حاجتروا
مشکلی دارد ز الطاف عمیم
نیز حل کن، ای کریم بن کریم!