- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۶۲۳
- شماره مطلب: ۴۵۲۷
-
چاپ
نهضت حسینی
آن که بر پا کرده است این شور و شین
آن حسین است، آن حسین است، آن حسین
دید چون جمعی همه گمکرده راه
پیش پای خود نمیبینند چاه،
دید در هر مجمع و هر انجمن
خودنمایی مینماید اهرمن،
گشته دین، بازیچهی اهل ضلال
با گل، آلوده شده آب زلال،
شد روان از زمزم، آن آب حیات
تا رهانَد تشنگان را از ممات
آمد و جان داد و دین را زنده کرد
تا ابد، اسلام را پاینده کرد
چون رسید از کوفه، دعوتنامهها
مهربانیهای نوک خامهها
شد روان مانند مهمان از حجاز
میزبانان آمدندش پیشواز
تا که با شمشیرهای آبدار
شد به میدان، میهمانی برگزار
آشنا آمد ولی بیگانه شد
شمع مجلس آمد و پروانه شد
آتش بیداد بود از حد به در
کز شرارش شد جهانی شعلهور
چون که پایان یافت، عاشورای او
بود تازه، اوّل غوغای او
بُهت، سر تا پای عالم را گرفت
دیده میشد، دیدنیهای شگفت
دیده میشد از سری دور از بدن
خواندن قرآن و آوای سخن
یا ز رخشیدن چو مهر دلفروز
خانهی دشمن نمودن همچو روز
دیر راهب را معطّر داشتن
دیده از خون جگر، تر داشتن
یا چو میگیرد شبی در راه شام
بر فراز شاخهی نخلی، مقام
بیند آن گه نازدانهکودکش
سوی او دارد دو دست کوچکش
آمده نزدیک با صد آرزو
بر نمیگیرد دمی دیده از او
آرزو دارد نوازشهای پیش
تا بگوید با پدر، احوال خویش
آیتی جانسوز اینجا شد عیان
هر که دید از دیده شد، اشکش روان
شاخه با سر خم شد و آمد به زیر
ای عجب! بود این نوازش، دلپذیر
لیک آخر بر نیامد آرزوش
زین مصیبت شد جهانی در خروش
چون ندید آغوش بازی از پدر
خود پدر را تنگ میگیرد به بر
ساخت اسرار نهان را بر ملا
داستان جانگداز کربلا
داستان اهل بیت و بار عام
سرگذشت کوفه و بازار شام
خطبهی زینب شد، «الحق»؛ زیب دین
همچو گفتار امیرالمؤمنین
آنچنان افکنْد در دلها شرار
کز تَف دل، دیدهها شد اشکبار
باری؛ آن آیات از سر یک طرف
آتشینگفتار خواهر یک طرف
پرده را برداشتند از روی کار
حقّ و باطل، نیک و بد، شد آشکار
پرده یکسو رفت و یوسف شد عیان
فاش شد اسرار گرگان نهان
آشکارا شد که در آن گیر و دار
وندر آن توفان سخت و شام تار،
اهل کشتی ناخدا را کشتهاند
دست در خون خدا آغشتهاند
ای «نگارنده»! حسینی بوده باش
باش با او، وز همه آسوده باش
نهضت حسینی
آن که بر پا کرده است این شور و شین
آن حسین است، آن حسین است، آن حسین
دید چون جمعی همه گمکرده راه
پیش پای خود نمیبینند چاه،
دید در هر مجمع و هر انجمن
خودنمایی مینماید اهرمن،
گشته دین، بازیچهی اهل ضلال
با گل، آلوده شده آب زلال،
شد روان از زمزم، آن آب حیات
تا رهانَد تشنگان را از ممات
آمد و جان داد و دین را زنده کرد
تا ابد، اسلام را پاینده کرد
چون رسید از کوفه، دعوتنامهها
مهربانیهای نوک خامهها
شد روان مانند مهمان از حجاز
میزبانان آمدندش پیشواز
تا که با شمشیرهای آبدار
شد به میدان، میهمانی برگزار
آشنا آمد ولی بیگانه شد
شمع مجلس آمد و پروانه شد
آتش بیداد بود از حد به در
کز شرارش شد جهانی شعلهور
چون که پایان یافت، عاشورای او
بود تازه، اوّل غوغای او
بُهت، سر تا پای عالم را گرفت
دیده میشد، دیدنیهای شگفت
دیده میشد از سری دور از بدن
خواندن قرآن و آوای سخن
یا ز رخشیدن چو مهر دلفروز
خانهی دشمن نمودن همچو روز
دیر راهب را معطّر داشتن
دیده از خون جگر، تر داشتن
یا چو میگیرد شبی در راه شام
بر فراز شاخهی نخلی، مقام
بیند آن گه نازدانهکودکش
سوی او دارد دو دست کوچکش
آمده نزدیک با صد آرزو
بر نمیگیرد دمی دیده از او
آرزو دارد نوازشهای پیش
تا بگوید با پدر، احوال خویش
آیتی جانسوز اینجا شد عیان
هر که دید از دیده شد، اشکش روان
شاخه با سر خم شد و آمد به زیر
ای عجب! بود این نوازش، دلپذیر
لیک آخر بر نیامد آرزوش
زین مصیبت شد جهانی در خروش
چون ندید آغوش بازی از پدر
خود پدر را تنگ میگیرد به بر
ساخت اسرار نهان را بر ملا
داستان جانگداز کربلا
داستان اهل بیت و بار عام
سرگذشت کوفه و بازار شام
خطبهی زینب شد، «الحق»؛ زیب دین
همچو گفتار امیرالمؤمنین
آنچنان افکنْد در دلها شرار
کز تَف دل، دیدهها شد اشکبار
باری؛ آن آیات از سر یک طرف
آتشینگفتار خواهر یک طرف
پرده را برداشتند از روی کار
حقّ و باطل، نیک و بد، شد آشکار
پرده یکسو رفت و یوسف شد عیان
فاش شد اسرار گرگان نهان
آشکارا شد که در آن گیر و دار
وندر آن توفان سخت و شام تار،
اهل کشتی ناخدا را کشتهاند
دست در خون خدا آغشتهاند
ای «نگارنده»! حسینی بوده باش
باش با او، وز همه آسوده باش