- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۸۹۵
- شماره مطلب: ۴۴۸۷
-
چاپ
گلهاى داغدار
بر گلبن رسول چو باد خزان گذشت
آمد بهار گریه و سیل از میان گذشت
افسرده گشت عالمى از آن خزان ولى
شد کربلا چنان که صفاش از جنان گذشت
زآن غنچۀ گلى که ز یک ناوکى شگفت
در کربلا شکفت و تبسّم کنان گذشت،
بودند قدسیان همه گریان و در خروش
دیدند تیر حرمله چون از کمان گذشت
زینب ز غصّه، پیرتر از روزگار شد
تا از کنار کشتۀ آن نوجوان گذشت
شد عندلیب، نوحهسرا در سراى گل
از این ترانهاى که مرا بر زبان گذشت
از داستان آتش و بستان کربلا
وآن ماجراى سخت که بر گلستان گذشت،
آتش گرفت دامن گلهاى داغدار
شد دود و آه، توام و از آسمان گذشت
آرى؛ حسین تا که به دست آورد گلاب
از نوگلى عزیز و گرانتر ز جان گذشت
آرى؛ حسین عازم دربار دوست بود
بىخود نبود کز خود و از خانمان گذشت
وآن دم که دید همسفران عازم رهند
یعنى چو از برابرش آن کاروان گذشت،
همراه شد ولیک ز همراه بودنش
خود داند و خدا که چه بر همرهان گذشت
با ندبه، نوحهاى ز «نگارنده» بشنوید
ز آل رسول و آن چه بر آن خاندان گذشت
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
گلهاى داغدار
بر گلبن رسول چو باد خزان گذشت
آمد بهار گریه و سیل از میان گذشت
افسرده گشت عالمى از آن خزان ولى
شد کربلا چنان که صفاش از جنان گذشت
زآن غنچۀ گلى که ز یک ناوکى شگفت
در کربلا شکفت و تبسّم کنان گذشت،
بودند قدسیان همه گریان و در خروش
دیدند تیر حرمله چون از کمان گذشت
زینب ز غصّه، پیرتر از روزگار شد
تا از کنار کشتۀ آن نوجوان گذشت
شد عندلیب، نوحهسرا در سراى گل
از این ترانهاى که مرا بر زبان گذشت
از داستان آتش و بستان کربلا
وآن ماجراى سخت که بر گلستان گذشت،
آتش گرفت دامن گلهاى داغدار
شد دود و آه، توام و از آسمان گذشت
آرى؛ حسین تا که به دست آورد گلاب
از نوگلى عزیز و گرانتر ز جان گذشت
آرى؛ حسین عازم دربار دوست بود
بىخود نبود کز خود و از خانمان گذشت
وآن دم که دید همسفران عازم رهند
یعنى چو از برابرش آن کاروان گذشت،
همراه شد ولیک ز همراه بودنش
خود داند و خدا که چه بر همرهان گذشت
با ندبه، نوحهاى ز «نگارنده» بشنوید
ز آل رسول و آن چه بر آن خاندان گذشت