- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۳۹۳
- شماره مطلب: ۴۴۸۵
-
چاپ
راز خلقت
حسین، جان عالم امکان است
حسین، راز خلقت انسان است
حسین، آن بزرگ فداکارى است
که گفت: عدل و داد به از جان است
حسین، کاخ ظلم و تعدّی را
بسوخت آن چنان که نمایان است
حسین با ثبات قدم فهماند
که خصم، برگزیدۀ شیطان است
حسین در جهان تبهکاران
چو نوح ناگریز ز طوفان است
حسین، فخر جامعۀ امروز
حسین، آبروى نیاکان است
حسین از ولادت مسعودش
سپهر، دلگشا چو گلستان است
رواست گر شود به جهان، اعلام
که عید، عید سوّم شعبان است
بشیر مژده داد که این فرزند
بزرگوار در بر یزدان است
ز فضل، مهد تربیت و ارشاد
ز جود، خوان نعمت و احسان است
ز خَلق، چون خلاصۀ موجودات
ز حُسن، رنگ یوسف کنعان است
دو بحر را که حق به نُبى فرمود
حسین، جان و معنی مرجان است
ولیک روز طف ز همین مولود
خداى، قلب خون شده خواهان است
به قلب، تیر حرملهاش آن روز
چو مُهر بر کتابت پیمان است
شهید گردد و تن عریانش
سه روز، روى خاک بیابان است
نبرد مىکند چو على امّا
شگفت این که با لب عطشان است
شگفتتر که با دل نورانى
ز داغهاى جمله عزیزان است
ز خویشتن گذشتن و جان دادن
ز دوستان، نشانۀ ایمان است
ز عشق، آن چنان گذرد از خویش
که عقل، مات و واله و حیران است
هنوز نقش صحنۀ جانبازیش
پدید از مناظر کیهان است
هنوز در مصیبت او گریند
هنوز ماتمش، غم دوران است
حسین، مشعلى است که در دلها
چو مهر جانگداز و فروزان است
حسین، سرورى است، «نگارنده»!
که خواستار دیدۀ گریان است
-
خزان گلشن
بر گلشن دین رسید چون موسم دى
شد فصل غم و زمان شادى شد طى
تا رفت سرِ سرّ خدا بر سرِ نى
در ناله شدى زینب کبرى چون نى
-
نصرانی
چون شد سر اطهر ابی عبدالله
در بزم یزید، همره آل الله
هنگام فداکاری نصرانی گفت:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
وجه الله
شاهنشه دین، حسین آن وجه اله
تا جلوه سرش نمود در شام چو ماه
لب باز نمود و گفت با حال تباه:
لا حول و لا قوّه الّا بالله
-
سفینهالنّجاه
هر چند که چشمهی حیات است، حسین
لبتشنه، لب آب فرات است، حسین
غم نیست اگر غرق گناهیم همه
چون بحر کرم، فُلک نجات است، حسین
راز خلقت
حسین، جان عالم امکان است
حسین، راز خلقت انسان است
حسین، آن بزرگ فداکارى است
که گفت: عدل و داد به از جان است
حسین، کاخ ظلم و تعدّی را
بسوخت آن چنان که نمایان است
حسین با ثبات قدم فهماند
که خصم، برگزیدۀ شیطان است
حسین در جهان تبهکاران
چو نوح ناگریز ز طوفان است
حسین، فخر جامعۀ امروز
حسین، آبروى نیاکان است
حسین از ولادت مسعودش
سپهر، دلگشا چو گلستان است
رواست گر شود به جهان، اعلام
که عید، عید سوّم شعبان است
بشیر مژده داد که این فرزند
بزرگوار در بر یزدان است
ز فضل، مهد تربیت و ارشاد
ز جود، خوان نعمت و احسان است
ز خَلق، چون خلاصۀ موجودات
ز حُسن، رنگ یوسف کنعان است
دو بحر را که حق به نُبى فرمود
حسین، جان و معنی مرجان است
ولیک روز طف ز همین مولود
خداى، قلب خون شده خواهان است
به قلب، تیر حرملهاش آن روز
چو مُهر بر کتابت پیمان است
شهید گردد و تن عریانش
سه روز، روى خاک بیابان است
نبرد مىکند چو على امّا
شگفت این که با لب عطشان است
شگفتتر که با دل نورانى
ز داغهاى جمله عزیزان است
ز خویشتن گذشتن و جان دادن
ز دوستان، نشانۀ ایمان است
ز عشق، آن چنان گذرد از خویش
که عقل، مات و واله و حیران است
هنوز نقش صحنۀ جانبازیش
پدید از مناظر کیهان است
هنوز در مصیبت او گریند
هنوز ماتمش، غم دوران است
حسین، مشعلى است که در دلها
چو مهر جانگداز و فروزان است
حسین، سرورى است، «نگارنده»!
که خواستار دیدۀ گریان است