مشخصات شعر

راز خلقت

حسین، جان عالم امکان است

حسین، راز خلقت انسان است

 

حسین، آن بزرگ‌ فداکارى است

که گفت: عدل و داد به از جان است

 

حسین، کاخ ظلم و تعدّی را

بسوخت آن چنان که نمایان است

 

حسین با ثبات قدم فهماند

که خصم، برگزیدۀ شیطان است

 

حسین در جهان تبه‏کاران

چو نوح ناگریز ز طوفان است

 

حسین، فخر جامعۀ امروز

حسین، آبروى نیاکان است

 

حسین از ولادت مسعودش

سپهر، دل‏گشا چو گلستان است

 

رواست گر شود به جهان، اعلام

که عید، عید سوّم شعبان است

 

بشیر مژده داد که این فرزند

بزرگوار در بر یزدان است

 

ز فضل، مهد تربیت و ارشاد

ز جود، خوان نعمت و احسان است

 

ز خَلق، چون خلاصۀ موجودات

ز حُسن، رنگ یوسف کنعان است

 

دو بحر را که حق به نُبى فرمود

حسین، جان و معنی مرجان است

 

ولیک روز طف ز همین مولود

خداى، قلب خون شده خواهان است

 

به قلب، تیر حرمله‏‌اش آن روز

چو مُهر بر کتابت پیمان است

 

شهید گردد و تن عریانش

سه روز، روى خاک بیابان است

 

نبرد مى‏‌کند چو على امّا

شگفت این که با لب عطشان است

 

شگفت‌‏تر که با دل نورانى

ز داغ‌‏هاى جمله عزیزان است

 

ز خویشتن گذشتن و جان دادن

ز دوستان، نشانۀ ایمان است

 

ز عشق، آن چنان گذرد از خویش

که عقل، مات و واله و حیران است

 

هنوز نقش صحنۀ جان‏بازیش

پدید از مناظر کیهان است

 

هنوز در مصیبت او گریند

هنوز ماتمش، غم دوران است

 

حسین، مشعلى است که در دل‏ها

چو مهر جان‏گداز و فروزان است

 

حسین، سرورى است، «نگارنده»!

که خواستار دیدۀ گریان است

 

راز خلقت

حسین، جان عالم امکان است

حسین، راز خلقت انسان است

 

حسین، آن بزرگ‌ فداکارى است

که گفت: عدل و داد به از جان است

 

حسین، کاخ ظلم و تعدّی را

بسوخت آن چنان که نمایان است

 

حسین با ثبات قدم فهماند

که خصم، برگزیدۀ شیطان است

 

حسین در جهان تبه‏کاران

چو نوح ناگریز ز طوفان است

 

حسین، فخر جامعۀ امروز

حسین، آبروى نیاکان است

 

حسین از ولادت مسعودش

سپهر، دل‏گشا چو گلستان است

 

رواست گر شود به جهان، اعلام

که عید، عید سوّم شعبان است

 

بشیر مژده داد که این فرزند

بزرگوار در بر یزدان است

 

ز فضل، مهد تربیت و ارشاد

ز جود، خوان نعمت و احسان است

 

ز خَلق، چون خلاصۀ موجودات

ز حُسن، رنگ یوسف کنعان است

 

دو بحر را که حق به نُبى فرمود

حسین، جان و معنی مرجان است

 

ولیک روز طف ز همین مولود

خداى، قلب خون شده خواهان است

 

به قلب، تیر حرمله‏‌اش آن روز

چو مُهر بر کتابت پیمان است

 

شهید گردد و تن عریانش

سه روز، روى خاک بیابان است

 

نبرد مى‏‌کند چو على امّا

شگفت این که با لب عطشان است

 

شگفت‌‏تر که با دل نورانى

ز داغ‌‏هاى جمله عزیزان است

 

ز خویشتن گذشتن و جان دادن

ز دوستان، نشانۀ ایمان است

 

ز عشق، آن چنان گذرد از خویش

که عقل، مات و واله و حیران است

 

هنوز نقش صحنۀ جان‏بازیش

پدید از مناظر کیهان است

 

هنوز در مصیبت او گریند

هنوز ماتمش، غم دوران است

 

حسین، مشعلى است که در دل‏ها

چو مهر جان‏گداز و فروزان است

 

حسین، سرورى است، «نگارنده»!

که خواستار دیدۀ گریان است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×