- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۱۰
- بازدید: ۱۳۶۱
- شماره مطلب: ۴۴۷۶
-
چاپ
اشک انجم
ای سراپا حُسنِ حی ذوالمنن!
سوّمین ابن الرّضا! دوّم حسن!
ای هزاران آفتابت، مشتری
یا ابَاالمهدی! امام عسکری!
اسوۀ تقوا، خدایی بندهای
همچو جان، در جسم ایمان، زندهای
دُرّ ده دریا و بحر یک گهر
آن گهر، خود حجّت ثانی عشر
با همه درد و غم و عمر کمت
تا ابد مرهون احسان، عالمت
از نماز و از دعای متّصل
بُردی از دشمن، کنار حبس، دل
با خدا، پیوسته، در راز و نیاز
روزها را روزه، شبها در نماز
رنجهایت، در ره توحید بود
سالها، یا حبس یا تبعید بود
روزگارت، شعلهها بر جان فکند
دشمنت، در برکۀ شیران فکند
ایستادی بین شیران، در نماز
شیرها را جانبت، روی نیاز
اللَّه، اللَّه؛ گِرد تو درّندگان
سر فرو بردند، همچون بندگان
نور علمت، از درون حبسها
کرد از ظلمت، جهانی را رها
ای دمت، جان داده بر روح الامین!
آسمانِ خفته، در خاکِ زمین!
رهنمای آفرینش کیست؟ تو
شهریار مُلک بینش کیست؟ تو
چشم بد از ماه رخسار تو، دور
یک جمال و چارده خورشید نور
گشت دشمن، در جوانی، قاتلت
کشت در ماه ربیع الاوّلت
کفر خود را، عاقبت، معلوم کرد
همچو اجدادت، تو را مسموم کرد
سامره شد، صحنۀ روز جزا
گشت تنها مهدیات، صاحب عزا
ای به قربان تو و عمر کمت!
قلب مهدی، داغدار ماتمت
بی تو، مهدی، بیکس و یاور شده
طفل تنهای تو، تنهاتر شده
آه! از آن ساعت که با سوز و گداز،
خوانْد مهدی، بر تن پاکت، نماز
کرد تا جسم ضعیفت را، نظر
بر کشید آهی، جهانْ سوز از جگر
آسمانِ دیدهاش، انجم گریست
بین مردم، مخفی از مردم گریست
گر چه بودی، اشکِ دامن دامنت
بود کی زنجیر و غل، بر گردنت؟
جسم تو، زخم، از دم خنجر نداشت
پیکر جدّ غریبت، سر نداشت
آه! از آن ساعت که زین العابدین
پیشوای عابدین و ساجدین
دید در گودال خون، بر روی خاک
پیکر پاک پدر را، چاک چاک
یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ
گرگها کردند، جسمش، چنگ چنگ
گشت از چشمش، روان، دریای خون
خواست، جانش از بدن، آید برون
همدم او، جز شرار تب نبود
جان ز کف میداد، اگر زینب نبود
«میثم»! از این قصّه کن، صرف نظر
چشمها شد، چشمۀ خون جگر
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
اشک انجم
ای سراپا حُسنِ حی ذوالمنن!
سوّمین ابن الرّضا! دوّم حسن!
ای هزاران آفتابت، مشتری
یا ابَاالمهدی! امام عسکری!
اسوۀ تقوا، خدایی بندهای
همچو جان، در جسم ایمان، زندهای
دُرّ ده دریا و بحر یک گهر
آن گهر، خود حجّت ثانی عشر
با همه درد و غم و عمر کمت
تا ابد مرهون احسان، عالمت
از نماز و از دعای متّصل
بُردی از دشمن، کنار حبس، دل
با خدا، پیوسته، در راز و نیاز
روزها را روزه، شبها در نماز
رنجهایت، در ره توحید بود
سالها، یا حبس یا تبعید بود
روزگارت، شعلهها بر جان فکند
دشمنت، در برکۀ شیران فکند
ایستادی بین شیران، در نماز
شیرها را جانبت، روی نیاز
اللَّه، اللَّه؛ گِرد تو درّندگان
سر فرو بردند، همچون بندگان
نور علمت، از درون حبسها
کرد از ظلمت، جهانی را رها
ای دمت، جان داده بر روح الامین!
آسمانِ خفته، در خاکِ زمین!
رهنمای آفرینش کیست؟ تو
شهریار مُلک بینش کیست؟ تو
چشم بد از ماه رخسار تو، دور
یک جمال و چارده خورشید نور
گشت دشمن، در جوانی، قاتلت
کشت در ماه ربیع الاوّلت
کفر خود را، عاقبت، معلوم کرد
همچو اجدادت، تو را مسموم کرد
سامره شد، صحنۀ روز جزا
گشت تنها مهدیات، صاحب عزا
ای به قربان تو و عمر کمت!
قلب مهدی، داغدار ماتمت
بی تو، مهدی، بیکس و یاور شده
طفل تنهای تو، تنهاتر شده
آه! از آن ساعت که با سوز و گداز،
خوانْد مهدی، بر تن پاکت، نماز
کرد تا جسم ضعیفت را، نظر
بر کشید آهی، جهانْ سوز از جگر
آسمانِ دیدهاش، انجم گریست
بین مردم، مخفی از مردم گریست
گر چه بودی، اشکِ دامن دامنت
بود کی زنجیر و غل، بر گردنت؟
جسم تو، زخم، از دم خنجر نداشت
پیکر جدّ غریبت، سر نداشت
آه! از آن ساعت که زین العابدین
پیشوای عابدین و ساجدین
دید در گودال خون، بر روی خاک
پیکر پاک پدر را، چاک چاک
یوسف زهرا و زخم تیر و سنگ
گرگها کردند، جسمش، چنگ چنگ
گشت از چشمش، روان، دریای خون
خواست، جانش از بدن، آید برون
همدم او، جز شرار تب نبود
جان ز کف میداد، اگر زینب نبود
«میثم»! از این قصّه کن، صرف نظر
چشمها شد، چشمۀ خون جگر