- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۸/۰۴
- بازدید: ۱۶۸۸
- شماره مطلب: ۴۴۰۱
-
چاپ
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
غمی ز غنچهی اصغر نهفته بود به دل
که غیر خالق اکبر، نداشت محرم راز
سرش به نی شد و پیکر به زیر سمّ ستور
به راه عشق نرنجید از نشیب و فراز
ز زخم ناوک و پیکان و جای نیزه و تیغ
هزار چشم خدابین به جسم او شد باز
سری که خاک رخش بود، سجدهگاه مَلَک
جدا به راه خدا شد به سجدهگاه نماز
هوای معرکه از دود آه اهل حرم
چنان گرفت که شد مرغ، عاجز از پرواز
ز کلک شعله به دامان خیمهی زینب
قضا نوشت که در عاشقی بسوز و بساز
حدیث ماه بنیهاشم و سقایت وی
فکنْد چشمهی خورشید را به سوز و گداز
نظر به کشتهی اکبر فکنْد، چون که حسین
به گریه گفت که ای عندلیب گلشن راز!،
اگر چه طایر جانم به دام غم افتاد
به این خوشم که تو از دام غم شدی آزاد
-
طلوع آفتاب و نعت حضرت اباعبدالله الحسین (ع)
سپیدهدم که ز تأثیر مهر نورانی
سپهر گشت چو گاو سپید پیشانی
قلوب تیره قبطیّ شام شد روشن
چو کرد خور، ید و بیضای چور عمرانی
فرار کرد شب از پیش روشنایی روز
چنان که اهرمن از قاریان قرآنی
-
ترکیببند عاشورایی
روان به جانب اصغر، چو تیر حرمله شد
زمانه گفت زمین را که وقت زلزله شد
نمود زمزمهای بلبلی به یاد گلی
که از شنیدنش، آفاق پُر ز غلغله شد
چنان به سلسله شد بسته، عابد بیمار
که خون روانه ز چشم هزار سلسله شد
-
ترکیببند عاشورایی
قیامت آمد و نامش، مه محرّم شد
چگونه خون نکنم گریه کاوّل غم شد؟
فلک از آهن بیداد، ساخت شمشیری
که قاطع شرف دودمان آدم شد
ترکیببند عاشورایی
به نینوا چو سفر کرد، پادشاه حجاز
زمانه گشت چو نی با نوای غم، دمساز
چو عشق خوان بلاچید، زد صدای نخست
حسین آمد و بنْشست و دست کرد دراز
غمی ز غنچهی اصغر نهفته بود به دل
که غیر خالق اکبر، نداشت محرم راز
سرش به نی شد و پیکر به زیر سمّ ستور
به راه عشق نرنجید از نشیب و فراز
ز زخم ناوک و پیکان و جای نیزه و تیغ
هزار چشم خدابین به جسم او شد باز
سری که خاک رخش بود، سجدهگاه مَلَک
جدا به راه خدا شد به سجدهگاه نماز
هوای معرکه از دود آه اهل حرم
چنان گرفت که شد مرغ، عاجز از پرواز
ز کلک شعله به دامان خیمهی زینب
قضا نوشت که در عاشقی بسوز و بساز
حدیث ماه بنیهاشم و سقایت وی
فکنْد چشمهی خورشید را به سوز و گداز
نظر به کشتهی اکبر فکنْد، چون که حسین
به گریه گفت که ای عندلیب گلشن راز!،
اگر چه طایر جانم به دام غم افتاد
به این خوشم که تو از دام غم شدی آزاد