مشخصات شعر

مدح خامس آل عبا، حضرت سیّد‌الشّهدا (ع)

مایه‌ی عالم ایجاد، حسین بن علی

آن‌که بی ‌اذنش، یک برگ نروید ز شجر

 

آن‌که موران سرایش، بتوان باز کشند

نطفه را از رحم مادر، در پشت پدر

 

ای امامی! که برِ چرخِ جلالِ تو بُوَد

آسمان و مه و خورشید، کم از یک اختر

 

از ازل عکس تو را یافت در آیینه‌ی دل

ورنه دارای جهان، کی بشدی اسکندر؟

 

عقل بر گوهر ذات تو، کجا پی ببَرَد؟

گر چه صد سال کند، غوص به دریای فکر

 

تویی آن نقطه که گر قطب وجود تو نبود

نزدی دور، شب و روز و فلک، چون پرگر

 

از پس پرده، چو معشوق ازل جلوه نمود

اوّل آیینه‌ی ذات تو، از او یافت صُوَر

 

خلوت راز تو، جایی است که بی‌ شک سوزد

دست جبریل که آن‌جا بزند حلقه به در

 

آسمان تا که بُرَد حنجر بدخواه تو را

به کمر بر‌زده دائم ز مه نو، خنجر

 

هم به حرف تو بُوَد، جمله‌ی قرآن، مدغم

هم به کوی تو بُوَد، روضه‌ی رضوان، مضمر

 

هم فلک، منتظر حکم تو با جیش قضا

هم مَلک، منتظر امر تو با دست قَدَر

 

تو نِه‌ای واجب و ممکن بُوَد ار من گویم

که ز واجب نبُوَد هیچ وجودت، کم‌تر

 

ساید ار ماه به خاک قدمت، چهره‌ی ‌خویش

از کلف داغ نماند به رخ او، دیگر

 

چرخ در خواندن اذکار ثنای تو سزد

که چو زهّاد کند سبحه‌شماری، ز اختر

 

این همه جاه نمی‌داد، اگر ذات تو را

کس نبردی به جهان، نام خدای اکبر

 

خواست از روز ازل چون که شود بنده‌ی تو

تنگ، گردون، کمر خویش ببست از محور

 

«آتشا»! دم چه زنی؟ مدح تو نبْوَد مقبول

آن کسی را که خداوند بُوَد مدحت‌گر

مدح خامس آل عبا، حضرت سیّد‌الشّهدا (ع)

مایه‌ی عالم ایجاد، حسین بن علی

آن‌که بی ‌اذنش، یک برگ نروید ز شجر

 

آن‌که موران سرایش، بتوان باز کشند

نطفه را از رحم مادر، در پشت پدر

 

ای امامی! که برِ چرخِ جلالِ تو بُوَد

آسمان و مه و خورشید، کم از یک اختر

 

از ازل عکس تو را یافت در آیینه‌ی دل

ورنه دارای جهان، کی بشدی اسکندر؟

 

عقل بر گوهر ذات تو، کجا پی ببَرَد؟

گر چه صد سال کند، غوص به دریای فکر

 

تویی آن نقطه که گر قطب وجود تو نبود

نزدی دور، شب و روز و فلک، چون پرگر

 

از پس پرده، چو معشوق ازل جلوه نمود

اوّل آیینه‌ی ذات تو، از او یافت صُوَر

 

خلوت راز تو، جایی است که بی‌ شک سوزد

دست جبریل که آن‌جا بزند حلقه به در

 

آسمان تا که بُرَد حنجر بدخواه تو را

به کمر بر‌زده دائم ز مه نو، خنجر

 

هم به حرف تو بُوَد، جمله‌ی قرآن، مدغم

هم به کوی تو بُوَد، روضه‌ی رضوان، مضمر

 

هم فلک، منتظر حکم تو با جیش قضا

هم مَلک، منتظر امر تو با دست قَدَر

 

تو نِه‌ای واجب و ممکن بُوَد ار من گویم

که ز واجب نبُوَد هیچ وجودت، کم‌تر

 

ساید ار ماه به خاک قدمت، چهره‌ی ‌خویش

از کلف داغ نماند به رخ او، دیگر

 

چرخ در خواندن اذکار ثنای تو سزد

که چو زهّاد کند سبحه‌شماری، ز اختر

 

این همه جاه نمی‌داد، اگر ذات تو را

کس نبردی به جهان، نام خدای اکبر

 

خواست از روز ازل چون که شود بنده‌ی تو

تنگ، گردون، کمر خویش ببست از محور

 

«آتشا»! دم چه زنی؟ مدح تو نبْوَد مقبول

آن کسی را که خداوند بُوَد مدحت‌گر

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×