- تاریخ انتشار: ۱۳۹۴/۱۲/۰۵
- بازدید: ۱۹۰۵
- شماره مطلب: ۴۳۸۳
-
چاپ
دستاس را باید به خدمتکار بسپاری
نیت نمودی خویش را بر یار بسپاری
جان را به جانان با تن تبدار بسپاری
باید که مرهم روی زخم خویش بگذاری
سردرد خود را دست این دستار بسپاری
دستاس کردن با پر زخمی نمیسازد
دستاس را باید به خدمتکار بسپاری
سجاده و چادر نمازت را به زینب با
توصیۀ الجار ثم الدار بسپاری
وقتی لباست رازدار زخمهایت نیست
باید به دختر یک به یک اسرار بسپاری
این رازداری را علاوه بر پرستارت
باید به دیوار و در و مسمار بسپاری
وقتی شکسته شانهات، زلف حسینت را
باید به دست پنچه بالاجبار بسپاری
حیفت نمیآید گلوی آهوی خود را
در قتلگاهی دست یک کفتار بسپاری
-
جاری ز سر انگشت تو آب حیات است
یا والقمر! والشمس! مزمّل! اباالفضل
ای قبله گاه شاعر بیدل، اباالفضل!
الفاظ موج و، دامنت ساحل اباالفضل!
یا دائم الفضل علی السائل، اباالفضل
-
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
وقتی به جان شاخۀ طوبی خزان افتاد
اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد
خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
-
کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
-
عطر سیب
در حرم پیچید عطر سیب، زائر فیض برد
هرکسی در بارگاهت بود، حاضر فیض برد
با بیان روضههایت پلک من هم خیس شد
چشمهایم چون زمین خشک و بایر فیض برد
دستاس را باید به خدمتکار بسپاری
نیت نمودی خویش را بر یار بسپاری
جان را به جانان با تن تبدار بسپاری
باید که مرهم روی زخم خویش بگذاری
سردرد خود را دست این دستار بسپاری
دستاس کردن با پر زخمی نمیسازد
دستاس را باید به خدمتکار بسپاری
سجاده و چادر نمازت را به زینب با
توصیۀ الجار ثم الدار بسپاری
وقتی لباست رازدار زخمهایت نیست
باید به دختر یک به یک اسرار بسپاری
این رازداری را علاوه بر پرستارت
باید به دیوار و در و مسمار بسپاری
وقتی شکسته شانهات، زلف حسینت را
باید به دست پنچه بالاجبار بسپاری
حیفت نمیآید گلوی آهوی خود را
در قتلگاهی دست یک کفتار بسپاری