- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۴۷۹۴
- شماره مطلب: ۴۳۵۸
-
چاپ
نجوم فلک
دعوی عشق کس ار کرد، رها کن سخنش
که نه دعوی کند، آن کس که بُوَد عشق، فنش
عشق، آن طُرفه قماری است که هر کس بازد
هیچ دیگر نبُوَد آگهی از خویشتنش
باخت این نرد و چه خوش باخت! همان کهنهحریف
که یکی مُهره ز نرد آمده، چرخ کهنش
میر یثرب که ز بطحا، پی طیّ ره عشق
بست بار سفر و کرببلا شد وطنش
عاشق آن بود که در بیخودیاش رفت و فتاد
بر سر نی سر و بر خاک بیابان، بدنش
نه عجب، تشنگی او که به سرچشمۀ وصل
نرسد آن که چنین خشک نباشد، دهنش
چشم خورشید بر او خیره از آن مانْد که دید
از نجوم فلک، افزوده جراحاتِ تنش
خود برون کرد ز بر، جامۀ هستی زآن پیش
که کند خصم جفاپیشه، برون پیرهنش
بهر آن شاه، کفن بود میسّر امّا
کُشتۀ عشق، همان بیکفنی، بِه کفنش
سرّ آن سرور مظلوم، خدا داند و بس
لب فروبند «صغیرا»! نه تو دانی، نه منَش
-
توفان بلا
حلال جمیع مشکلات است حسین
شویندۀ لوح سیئات است حسین
ای شیعه! تو را چه غم ز توفان بلا؟
جایی که سفینه النجاه است حسین
-
فغان یتیم
این شنیدم که چو آید به فغان، طفل یتیم
افتد از نالهی او، زلزله بر عرش عظیم
گر چنین است، چه کرده است ندانم با عرش
آه طفلی که غریب است و اسیر است و یتیم؟
-
آزردن مهمان
تا چند زنی ظالم! چوب این لب عطشان را؟
بردار از این لبها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد؟ ای کافر!
تا چند روا داری، آزردن مهمان را؟
-
وقت رجعت
چون که گردیدند با احوال زار
آل عصمت، عازم شهر و دیار
وقت شد تا عترت شاه حجاز
از اسیری در وطن گردند باز
نجوم فلک
دعوی عشق کس ار کرد، رها کن سخنش
که نه دعوی کند، آن کس که بُوَد عشق، فنش
عشق، آن طُرفه قماری است که هر کس بازد
هیچ دیگر نبُوَد آگهی از خویشتنش
باخت این نرد و چه خوش باخت! همان کهنهحریف
که یکی مُهره ز نرد آمده، چرخ کهنش
میر یثرب که ز بطحا، پی طیّ ره عشق
بست بار سفر و کرببلا شد وطنش
عاشق آن بود که در بیخودیاش رفت و فتاد
بر سر نی سر و بر خاک بیابان، بدنش
نه عجب، تشنگی او که به سرچشمۀ وصل
نرسد آن که چنین خشک نباشد، دهنش
چشم خورشید بر او خیره از آن مانْد که دید
از نجوم فلک، افزوده جراحاتِ تنش
خود برون کرد ز بر، جامۀ هستی زآن پیش
که کند خصم جفاپیشه، برون پیرهنش
بهر آن شاه، کفن بود میسّر امّا
کُشتۀ عشق، همان بیکفنی، بِه کفنش
سرّ آن سرور مظلوم، خدا داند و بس
لب فروبند «صغیرا»! نه تو دانی، نه منَش