- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۱۲۲۰
- شماره مطلب: ۴۳۴۶
-
چاپ
حوض کوثر
آه از دمی! که خصم بُرید از قفا، سرش
افکنْد روی خاک ز کین، جسم اطهرش
آمد برون ز قتلگه و گفت: ای گروه!
کردم جدا ز تن، سر پاک منورّش
چهر منیر او، چو نهادم به روی خاک
بر خاک ریخت، خون دل از دیدهی ترش
بیتاب دیدمش، دم رفتن ز تشنگی
آبش نداده، تیغ کشیدم به حنجرش
گر باب اوست، ساقی کوثر، مرا چه غم؟
سیراب میکند علی، از حوض کوثرش
خنجر به حنجرش چو نهادم به چشم تر
در زیر تیغ داشت، نظر سوی خواهرش
در وقت مرگ رو به زنان بود، دیدهاش
گویا که داشت، آرزوی روی مادرش
در عارضش نظر چو نمودم، بُد آشکار
عمری نمیکند به جهان، بعد اکبرش
«طاهر»، بهجای اشک، روان کرد خونِ دل
تا شرح این قتیل، رقم شد به دفترش
حوض کوثر
آه از دمی! که خصم بُرید از قفا، سرش
افکنْد روی خاک ز کین، جسم اطهرش
آمد برون ز قتلگه و گفت: ای گروه!
کردم جدا ز تن، سر پاک منورّش
چهر منیر او، چو نهادم به روی خاک
بر خاک ریخت، خون دل از دیدهی ترش
بیتاب دیدمش، دم رفتن ز تشنگی
آبش نداده، تیغ کشیدم به حنجرش
گر باب اوست، ساقی کوثر، مرا چه غم؟
سیراب میکند علی، از حوض کوثرش
خنجر به حنجرش چو نهادم به چشم تر
در زیر تیغ داشت، نظر سوی خواهرش
در وقت مرگ رو به زنان بود، دیدهاش
گویا که داشت، آرزوی روی مادرش
در عارضش نظر چو نمودم، بُد آشکار
عمری نمیکند به جهان، بعد اکبرش
«طاهر»، بهجای اشک، روان کرد خونِ دل
تا شرح این قتیل، رقم شد به دفترش