- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۲۶۸۶
- شماره مطلب: ۴۳۲۳
-
چاپ
نامه بنوشتند
نامه بنْوشتند تا در کوفه، مهمانش کنند
یا بر او بندند آب و منع از نانش کنند
نامه بنْوشتند بر آن کعبه کآرندش نماز
یا صلات جمعه جمع آیند و قربانش کنند
نامه بنْوشتند تا سایند سر بر مقدمش
یا به وقت جان سپردن، سنگبارانش کنند
نامه بنْوشتند کاندر راه او، جان بسپُرند
یا به نوک نی، سر چون ماه تابانش کنند
نامه بنْوشتند تا در سایهاش گیرند جای
یا میان آفتاب گرم، عریانش کنند
نامه بنْوشتند تا در خاک پایش، سر دهند
یا ز سمّ اسب کین با خاک، یکسانش کنند
نامه بنْوشتند تا در بیعتش آرند دست
یا که دست او جدا، از جسم بیجانش کنند
نامه بنْوشتند کآرندش غلام از مصر و شام
یا کنیزی خواهش از اطفال نالانش کنند
«جودیا»! نشنیدهام رأسی که از تن شد جدا
چوب کین گیرند و قصد درّ دندانش کنند
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
نامه بنوشتند
نامه بنْوشتند تا در کوفه، مهمانش کنند
یا بر او بندند آب و منع از نانش کنند
نامه بنْوشتند بر آن کعبه کآرندش نماز
یا صلات جمعه جمع آیند و قربانش کنند
نامه بنْوشتند تا سایند سر بر مقدمش
یا به وقت جان سپردن، سنگبارانش کنند
نامه بنْوشتند کاندر راه او، جان بسپُرند
یا به نوک نی، سر چون ماه تابانش کنند
نامه بنْوشتند تا در سایهاش گیرند جای
یا میان آفتاب گرم، عریانش کنند
نامه بنْوشتند تا در خاک پایش، سر دهند
یا ز سمّ اسب کین با خاک، یکسانش کنند
نامه بنْوشتند تا در بیعتش آرند دست
یا که دست او جدا، از جسم بیجانش کنند
نامه بنْوشتند کآرندش غلام از مصر و شام
یا کنیزی خواهش از اطفال نالانش کنند
«جودیا»! نشنیدهام رأسی که از تن شد جدا
چوب کین گیرند و قصد درّ دندانش کنند