- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۷
- بازدید: ۴۳۱۴
- شماره مطلب: ۴۲۷۵
-
چاپ
بنشین و بنشان
اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم
عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم
گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم
که غارت میکند دشمن، لباس پیکرت را هم
اگر چه خوب میدانست، دیگر برنمیگردی
چسان آرام کردی وقت رفتن، خواهرت را هم؟
همه وقت وداع از مهر، روی یکدگر بوسند
نمیدانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم
نگردد زین مصیبت خشک، چشم اشکبار من
که دادی با لب تشنه ز کف، آبآورت را هم
من از دستان خونآلودهات دانستم، ای بابا!
که کشتند از عداوت، شیرخوار مضطرت را هم
تو پشت خیمه پنهان کردی آن قنداقۀ خونین
ولی دشمن زند بر نیزه، رأس اصغرت را هم
تو از رخسار من خواندی اسارت را و خوشحالم
از این مطلب که خواندم من نگاه آخرت را هم
تو که با دختر مسلم، محبّت آن چنان کردی
بیا بنْشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم
به جان مادرت زهرا! که خیلی دوستش داری
مبَر از یاد در روز قیامت، نوکرت را هم
-
مهریۀ مادر
خاک قدمش آب حیات است حسین
مهریۀ مادرش فرات است حسین
غرقیم به دریای معاصی اما
شادیم که کشتی نجات است حسین
-
تقدیم به یار
تا نظر بر رخ مانند بهارت کردم
ساغری داشتم از اشک نثارت کردم
در نگاه تو، خدا را به حقیقت دیدمپیش یک جلوۀ او آینه دارت کردم
-
حسین کیست؟
حسین، لالۀ سرخی که جان معطر اوست
بهار، تا ابدیت پیام آور اوست
ز آفتاب رخش، ماه در شب تاریکعلامتی ست که روشن ز روی انور اوست
-
اشک غم
تا غرق اشک ماتم خود کردهای مرا
جاری چو قطره، در یم خود کردهای مرا
عمری بر آستان غمت، گریه میکنمتو کعبهای و زمزم خود کردهای مرا
بنشین و بنشان
اگر دشمن زند بعد از تو سیلی، دخترت را هم
عجب نبْوَد زدند این قوم، بابا! مادرت را هم
گرفتی پیرهن از عمّه، پوشیدیّ و دانستم
که غارت میکند دشمن، لباس پیکرت را هم
اگر چه خوب میدانست، دیگر برنمیگردی
چسان آرام کردی وقت رفتن، خواهرت را هم؟
همه وقت وداع از مهر، روی یکدگر بوسند
نمیدانم چرا بوسید، عمّه حنجرت را هم
نگردد زین مصیبت خشک، چشم اشکبار من
که دادی با لب تشنه ز کف، آبآورت را هم
من از دستان خونآلودهات دانستم، ای بابا!
که کشتند از عداوت، شیرخوار مضطرت را هم
تو پشت خیمه پنهان کردی آن قنداقۀ خونین
ولی دشمن زند بر نیزه، رأس اصغرت را هم
تو از رخسار من خواندی اسارت را و خوشحالم
از این مطلب که خواندم من نگاه آخرت را هم
تو که با دختر مسلم، محبّت آن چنان کردی
بیا بنْشین و بنشان در برِ خود، دخترت را هم
به جان مادرت زهرا! که خیلی دوستش داری
مبَر از یاد در روز قیامت، نوکرت را هم