- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۶
- بازدید: ۱۹۹۹
- شماره مطلب: ۴۰۴۵
-
چاپ
باور شمع
این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان
میبَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان
سرشان گشته جدا از تن و پیداست هنوز
جای گلبوسهی مسلم، به رخ انورشان
داغ بابا به جگر، گوشۀ زندان، یک سال
خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان
باور شمع هم، این قصّۀ جانسوز نبود
کاین دو پروانه، غریبانه بسوزد پرشان
غصّههایی که پس از کشتن مسلم خوردند
چشمۀ خون شد و فوّاره زد از حنجرشان
بوده بر صورتشان، گرد و غبار زندان
شسته گردیده ز خوناب جگر، پیکرشان
خبر کشتنشان را به مدینه نبرید
به خدا! منتظر هر دو بُوَد مادرشان
با سجودی که به هنگام شهادت کردند
زنده گردید نماز از دم جانپرورشان
زلفِ پیچیده و چشمِ ترشان میگوید
که غریبانه جدا گشته ز پیکر، سرشان
گنه این دو چه بوده است؟ که هر شب، چون شمع
آب گردیده به زندان، بدن لاغرشان
چون نگرید ز غم این دو برادر، «میثم»؟
که عدو یکسره خون ریخته در ساغرشان
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
باور شمع
این دو کودک که جدا گشته ز پیکر، سرشان
میبَرَد دل ز همه، حُسن خدا منظرشان
سرشان گشته جدا از تن و پیداست هنوز
جای گلبوسهی مسلم، به رخ انورشان
داغ بابا به جگر، گوشۀ زندان، یک سال
خون دل ریخته پیوسته ز چشم ترشان
باور شمع هم، این قصّۀ جانسوز نبود
کاین دو پروانه، غریبانه بسوزد پرشان
غصّههایی که پس از کشتن مسلم خوردند
چشمۀ خون شد و فوّاره زد از حنجرشان
بوده بر صورتشان، گرد و غبار زندان
شسته گردیده ز خوناب جگر، پیکرشان
خبر کشتنشان را به مدینه نبرید
به خدا! منتظر هر دو بُوَد مادرشان
با سجودی که به هنگام شهادت کردند
زنده گردید نماز از دم جانپرورشان
زلفِ پیچیده و چشمِ ترشان میگوید
که غریبانه جدا گشته ز پیکر، سرشان
گنه این دو چه بوده است؟ که هر شب، چون شمع
آب گردیده به زندان، بدن لاغرشان
چون نگرید ز غم این دو برادر، «میثم»؟
که عدو یکسره خون ریخته در ساغرشان