- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۲۱۹۵
- شماره مطلب: ۳۸۳۶
-
چاپ
مدح حضرت علیاکبر (ع)
چسان[1] لیلا کند درمان درد بیمداوا را؟
چگونه بیتو خواهد رفت راه شام و بطحا را؟
شبیه خاتم پیغمبرانی، ای علیاکبر!
تجلّی کرد انوار رخت در طور، موسی را
هزاران یوسف مصری شود بر درگهت چاکر
اگر افشان کنی بر چهرهات زلف چلیپا را
دلم دیوانۀ زنجیر زلفت شد، ترحّم کن
چگونه بیرخت آرد به صبح این شام یلدا را؟
از آن افزونی حُسنی که رویت داشت، دانستم
که مجنون میکنی از عشق خود بیچاره لیلا را[2]
نه تنها لیلی از هجر رخت گردیده دیوانه
فراق روی تو بُرد از جهان، صبر و شکیبا را
نه تنها قدّ شه خم گشت از قتل تو چون شاهی
پریشان کردهای زین ماجرا در خلد، زهرا را
اگر محراب ابرویت به یاد زاهدان افتد
نخواهد سجده کردن قبلۀ خود یا کلیسا را
دو چشمان سیاهت گشت صیاد دل و دینم
نکرده این چنین صیّاد، صید، آهوی صحرا را
شده مات از رخت، ای شهسوار عرصۀ محشر!
عزیز مصری؛ آخر دستگیری کن زلیخا را
دل «فرخنده» دایم آرزوی وصل تو دارد
به جان اصغر شیرینزبان! مشکن دل ما را
[1]. نسخۀ مرجع: چنان (با توجّه به معنی تصحیح شد).
[2]. یادآور این بیت از «حافظ»:
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت، دانستم که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
-
اشک بر حسین
دارم از هجر رخت دیده چو رود جیحون
قلب بشْکسته، پُر اندوه؛ جگر، دجلۀ خون
آنقدر گریه کنم از غمت، ای شاه شهید!
تا دل خون شده از دیدهام آید بیرون
-
بارگاه حسین
زمین کرببلا شد چو خوابگاه حسین
گذشت از حرم کعبه، بارگاه حسین
امیدوار چنانم که روز رستاخیز
مرا خدای دهد جای در پناه حسین
-
مدح حضرت علیاکبر (ع)
دلم سیّار دشت کربلا شد
گرفتار شه گلگون قبا شد
تپیدی مرغ دل اندر بر من
فتاده شوق اکبر بر سر من
-
زبانحال حضرت فاطمه صغری (س)
چه شود اگر گذر، ای صبا! تو به سوی کرببلا کنی؟[1]
چو رسی به دشت بلا ز من، تو به اکبرم گلهها کنی
ز منِ شکستهدل، ای صبا! تو بگو به اکبر باوفا
چه شود که ای شه مهلقا! «نظری به جانب ما کنی؟»
مدح حضرت علیاکبر (ع)
چسان[1] لیلا کند درمان درد بیمداوا را؟
چگونه بیتو خواهد رفت راه شام و بطحا را؟
شبیه خاتم پیغمبرانی، ای علیاکبر!
تجلّی کرد انوار رخت در طور، موسی را
هزاران یوسف مصری شود بر درگهت چاکر
اگر افشان کنی بر چهرهات زلف چلیپا را
دلم دیوانۀ زنجیر زلفت شد، ترحّم کن
چگونه بیرخت آرد به صبح این شام یلدا را؟
از آن افزونی حُسنی که رویت داشت، دانستم
که مجنون میکنی از عشق خود بیچاره لیلا را[2]
نه تنها لیلی از هجر رخت گردیده دیوانه
فراق روی تو بُرد از جهان، صبر و شکیبا را
نه تنها قدّ شه خم گشت از قتل تو چون شاهی
پریشان کردهای زین ماجرا در خلد، زهرا را
اگر محراب ابرویت به یاد زاهدان افتد
نخواهد سجده کردن قبلۀ خود یا کلیسا را
دو چشمان سیاهت گشت صیاد دل و دینم
نکرده این چنین صیّاد، صید، آهوی صحرا را
شده مات از رخت، ای شهسوار عرصۀ محشر!
عزیز مصری؛ آخر دستگیری کن زلیخا را
دل «فرخنده» دایم آرزوی وصل تو دارد
به جان اصغر شیرینزبان! مشکن دل ما را
[1]. نسخۀ مرجع: چنان (با توجّه به معنی تصحیح شد).
[2]. یادآور این بیت از «حافظ»:
من از آن حُسن روزافزون که یوسف داشت، دانستم که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را