مشخصات شعر

جـان‌نثـار یوسف زهرا (به مناسبت روز جهانی سالمندان)

نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم

پرورده بـا محبت آل پیمبرم

 

بی‌دوست بر نیاورم از سینه یک نفس

گـردد هزار بـار گر از تن جدا، سرم

 

در آستان خویش غبارم کن ای حسین!

بنشان به روی خاکِ قدم‌های اکبرم

 

بـا زخم سینه، ناز شهادت کشیده‌ام

شاید که وقت مرگ بگیری تو در برم

 

مقتل، بهشت و زخم بدن، بوستانِ گل

حوری مرگ و خون گلو آب کوثرم

 

بـا آنکه پیرمردم و سنم بــود فزون

انگار کــن فـداییِ شش‌ماهه اصغـرم

 

مثل دو چوب خشک مجسم بُوَد مدام

لب‌های خشکِ کـودک تـو در برابرم

 

مـن زنـده باشم و پسر فاطمه غریب

ای کـاش از نخست نـمی‌زاد مــادرم

 

بـر سنگ قبـر مـن بنویسید دوستان

مـن جـان‌نثـار یوسف زهرای اطهرم

 

«میثم» تو یاد می‌کنی از من به نظم خویش

مـن نیـز دستگیر تـو در روز محشرم

جـان‌نثـار یوسف زهرا (به مناسبت روز جهانی سالمندان)

نـام مـرا حبیب نهاده است مادرم

پرورده بـا محبت آل پیمبرم

 

بی‌دوست بر نیاورم از سینه یک نفس

گـردد هزار بـار گر از تن جدا، سرم

 

در آستان خویش غبارم کن ای حسین!

بنشان به روی خاکِ قدم‌های اکبرم

 

بـا زخم سینه، ناز شهادت کشیده‌ام

شاید که وقت مرگ بگیری تو در برم

 

مقتل، بهشت و زخم بدن، بوستانِ گل

حوری مرگ و خون گلو آب کوثرم

 

بـا آنکه پیرمردم و سنم بــود فزون

انگار کــن فـداییِ شش‌ماهه اصغـرم

 

مثل دو چوب خشک مجسم بُوَد مدام

لب‌های خشکِ کـودک تـو در برابرم

 

مـن زنـده باشم و پسر فاطمه غریب

ای کـاش از نخست نـمی‌زاد مــادرم

 

بـر سنگ قبـر مـن بنویسید دوستان

مـن جـان‌نثـار یوسف زهرای اطهرم

 

«میثم» تو یاد می‌کنی از من به نظم خویش

مـن نیـز دستگیر تـو در روز محشرم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×