- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۱۰۱۶
- شماره مطلب: ۳۸۰۶
-
چاپ
بازگشت کاروان به مدینه
شنیدم کاروان غم قرینه
چو شد نزدیک در شهر مدینه
ز آه غم به پا خرگاه کردند
جهان پر ناله ز اشک و آه کردند
امیر کاروان، سجّاد بیمار
شهنشاه زمان، سلطان ابرار
بگفتا: رو، بشیرا! ناله سر کن
وطن را سر به سر از غم، خبر کن
بگو غمدیدگان با تلخی کام
به یثرب آمدند از کشور شام
بشیر آمد به احوال مکدّر
به نزد روضۀ پاک پیمبر
به سر زد دست غم، در دل فغان کرد
سپس افشای آن سرّ نهان کرد
که یا احمد! حسینت کشته گردید
تن پاکش به خون آغشته گردید
ز تیغ شمر دون، رأسش جدا شد
تنش از سمّ مرکب، توتیا شد
خزان شد گلسِتانت، یا محمّد!
ز جور دشمنانت، یا محمّد!
علیاکبر به خاک و خون شنا کرد
ز خون، قاسم رخ خود را حنا کرد
روی دست پدر، بی جرم و تقصیر
گلوی اصغرت شد پاره از تیر
دو بازوی اباالفضل علمدار
ز پیکر شد قلم، یا شاه مختار!
بکش «آذر»! ز دل، آه شرربار
ز حال غربت سجّاد بیمار
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
بازگشت کاروان به مدینه
شنیدم کاروان غم قرینه
چو شد نزدیک در شهر مدینه
ز آه غم به پا خرگاه کردند
جهان پر ناله ز اشک و آه کردند
امیر کاروان، سجّاد بیمار
شهنشاه زمان، سلطان ابرار
بگفتا: رو، بشیرا! ناله سر کن
وطن را سر به سر از غم، خبر کن
بگو غمدیدگان با تلخی کام
به یثرب آمدند از کشور شام
بشیر آمد به احوال مکدّر
به نزد روضۀ پاک پیمبر
به سر زد دست غم، در دل فغان کرد
سپس افشای آن سرّ نهان کرد
که یا احمد! حسینت کشته گردید
تن پاکش به خون آغشته گردید
ز تیغ شمر دون، رأسش جدا شد
تنش از سمّ مرکب، توتیا شد
خزان شد گلسِتانت، یا محمّد!
ز جور دشمنانت، یا محمّد!
علیاکبر به خاک و خون شنا کرد
ز خون، قاسم رخ خود را حنا کرد
روی دست پدر، بی جرم و تقصیر
گلوی اصغرت شد پاره از تیر
دو بازوی اباالفضل علمدار
ز پیکر شد قلم، یا شاه مختار!
بکش «آذر»! ز دل، آه شرربار
ز حال غربت سجّاد بیمار