- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۵۱۹۶
- شماره مطلب: ۳۸۰۴
-
چاپ
مصیبت اربعین (۱)
کاروانی است کز او سوز درا میآید
این درا بین که چه با شور و نوا میآید
کربلا بار دگر کرببلای دگر است
زینب غمزده از شام بلا میآید
کاروانی است پدر کشته، برادر داده
کز سفر بهر طواف شهدا میآید
زینب غمزده از قید اسارت، آزاد
بر سر قبر حسین، نوحهسرا میآید
امّ کلثوم سوی علقمه با حالت زار
بر سر تربت بدر سُعدا میآید
امّ لیلای جوانمرده ز ویرانۀ شام
بر سر تربت اکبر به بکا میآید
قاسم از مادر خود نجمه کند استقبال
یک جوان داده و با قدّ دو تا میآید
وا مصیبت! که سکینه به سر قبر پدر
ذکر لب، وا ابتا! وا ابتا! میآید
گوی با اصغر لب تشنه مخور حسرت شیر
هان! رباب آید و بر درد، دوا میآید
گفت جابر به غلامش: نگر این قافله چیست؟
کاروان غم و زاری ز کجا میآید؟
شد عطیّه چو خبردار، کشید آه و بگفت:
خیز جابر! که شه ارض و سما میآید
چارمین حجّت خلّاق جهان، فخر عباد
با حریم شه بطحا به نوا میآید
خیز جابر که سزاوارترین زوّار
عترت فاطمه و شیر خدا میآید
زینب و سیّد سجّاد و رباب و کلثوم
از ره شام، سوی دشت بلا میآید
اربعین است و بکش آه دمادم، «آذر»!
بر سر قبر حسین، آل عبا میآید
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
مصیبت اربعین (۱)
کاروانی است کز او سوز درا میآید
این درا بین که چه با شور و نوا میآید
کربلا بار دگر کرببلای دگر است
زینب غمزده از شام بلا میآید
کاروانی است پدر کشته، برادر داده
کز سفر بهر طواف شهدا میآید
زینب غمزده از قید اسارت، آزاد
بر سر قبر حسین، نوحهسرا میآید
امّ کلثوم سوی علقمه با حالت زار
بر سر تربت بدر سُعدا میآید
امّ لیلای جوانمرده ز ویرانۀ شام
بر سر تربت اکبر به بکا میآید
قاسم از مادر خود نجمه کند استقبال
یک جوان داده و با قدّ دو تا میآید
وا مصیبت! که سکینه به سر قبر پدر
ذکر لب، وا ابتا! وا ابتا! میآید
گوی با اصغر لب تشنه مخور حسرت شیر
هان! رباب آید و بر درد، دوا میآید
گفت جابر به غلامش: نگر این قافله چیست؟
کاروان غم و زاری ز کجا میآید؟
شد عطیّه چو خبردار، کشید آه و بگفت:
خیز جابر! که شه ارض و سما میآید
چارمین حجّت خلّاق جهان، فخر عباد
با حریم شه بطحا به نوا میآید
خیز جابر که سزاوارترین زوّار
عترت فاطمه و شیر خدا میآید
زینب و سیّد سجّاد و رباب و کلثوم
از ره شام، سوی دشت بلا میآید
اربعین است و بکش آه دمادم، «آذر»!
بر سر قبر حسین، آل عبا میآید