مشخصات شعر

دروازۀ کوفه

نه عجب بُوَد ز کوفه، اگر انقلاب دارد

که به ارتفاع یک نی، رخ آفتاب دارد

 

عجب این بُوَد که چون مه، رخ شمس عالم‏آرا

ز غبار و خاک صحرا، به رخش حجاب دارد

 

همه گوش‏‌ها به فرمان، پی استماع از جان

که حسین عزیز زهرا، به شما خطاب دارد

 

نگرید روی خوبش، نزنید سنگ و چوبش

لب قاریان قرآن، نه چنین جواب دارد

 

سر نی سر برادر، نگران به سوی خواهر

ولی از جراحت و خون، به جبین، نقاب دارد

 

ز چه ره تو، ای برادر! شده‏ای جدا ز خواهر؟

بنگر که بی تو زینب، غم بی‏حساب دارد

 

تو نموده‌‏ای جدایی، شده روز بی‏نوایی

هله! زینب از فراقت، بصر پرآب دارد

 

بفشان ز دیده، «آذر»! شب و روز لؤلؤ تر

که گران‏بهایی این دُر، به صف حساب دارد

 

دروازۀ کوفه

نه عجب بُوَد ز کوفه، اگر انقلاب دارد

که به ارتفاع یک نی، رخ آفتاب دارد

 

عجب این بُوَد که چون مه، رخ شمس عالم‏آرا

ز غبار و خاک صحرا، به رخش حجاب دارد

 

همه گوش‏‌ها به فرمان، پی استماع از جان

که حسین عزیز زهرا، به شما خطاب دارد

 

نگرید روی خوبش، نزنید سنگ و چوبش

لب قاریان قرآن، نه چنین جواب دارد

 

سر نی سر برادر، نگران به سوی خواهر

ولی از جراحت و خون، به جبین، نقاب دارد

 

ز چه ره تو، ای برادر! شده‏ای جدا ز خواهر؟

بنگر که بی تو زینب، غم بی‏حساب دارد

 

تو نموده‌‏ای جدایی، شده روز بی‏نوایی

هله! زینب از فراقت، بصر پرآب دارد

 

بفشان ز دیده، «آذر»! شب و روز لؤلؤ تر

که گران‏بهایی این دُر، به صف حساب دارد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×