- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۲۲۵۰
- شماره مطلب: ۳۸۰۳
-
چاپ
دروازۀ کوفه
نه عجب بُوَد ز کوفه، اگر انقلاب دارد
که به ارتفاع یک نی، رخ آفتاب دارد
عجب این بُوَد که چون مه، رخ شمس عالمآرا
ز غبار و خاک صحرا، به رخش حجاب دارد
همه گوشها به فرمان، پی استماع از جان
که حسین عزیز زهرا، به شما خطاب دارد
نگرید روی خوبش، نزنید سنگ و چوبش
لب قاریان قرآن، نه چنین جواب دارد
سر نی سر برادر، نگران به سوی خواهر
ولی از جراحت و خون، به جبین، نقاب دارد
ز چه ره تو، ای برادر! شدهای جدا ز خواهر؟
بنگر که بی تو زینب، غم بیحساب دارد
تو نمودهای جدایی، شده روز بینوایی
هله! زینب از فراقت، بصر پرآب دارد
بفشان ز دیده، «آذر»! شب و روز لؤلؤ تر
که گرانبهایی این دُر، به صف حساب دارد
-
شیرازۀ امالکتاب
بر زمین، شیرازۀ امالکتاب افتاده است؟
یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟
این علىاکبر است افتاده در دریاى خون
یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟
-
تخمیس غزل طالب کابلی
ای خون حق! که نهر، روان گشتت از گلو
گاه صلات ظهر گرفتی ز خون، وضو
نالم ز جور چرخ وَ یا کینۀ عدو؟
-
تخمیس غزل صامت بروجردی
فغان! ز کجروی چرخ و طرح رنگ نوینش
نگر چگونه به خاصان حق بُوَد سر کینش
شهی که مُلک سلیمان بُوَد به زیر نگینش
-
تخمیس غزل محفوظ اصفهانی
«شه دین گفت: من پابست عشق روی جانانم»
به کوی عشق سر بنْهاده اندر خطّ فرمانم
فدا اندر منا آورده جمع نوجوانانم
دروازۀ کوفه
نه عجب بُوَد ز کوفه، اگر انقلاب دارد
که به ارتفاع یک نی، رخ آفتاب دارد
عجب این بُوَد که چون مه، رخ شمس عالمآرا
ز غبار و خاک صحرا، به رخش حجاب دارد
همه گوشها به فرمان، پی استماع از جان
که حسین عزیز زهرا، به شما خطاب دارد
نگرید روی خوبش، نزنید سنگ و چوبش
لب قاریان قرآن، نه چنین جواب دارد
سر نی سر برادر، نگران به سوی خواهر
ولی از جراحت و خون، به جبین، نقاب دارد
ز چه ره تو، ای برادر! شدهای جدا ز خواهر؟
بنگر که بی تو زینب، غم بیحساب دارد
تو نمودهای جدایی، شده روز بینوایی
هله! زینب از فراقت، بصر پرآب دارد
بفشان ز دیده، «آذر»! شب و روز لؤلؤ تر
که گرانبهایی این دُر، به صف حساب دارد