- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۳۲۷۳
- شماره مطلب: ۳۷۹۶
-
چاپ
اربعین و جابر بن عبدالله انصاری
«شنیدستم که مجنون با دل زار
چو شد از مُردن لیلی خبردار»
گریبان چاک زد از بهر دلبر
به قبرستان شدی با دیدۀ تر
به هرکس میرسیدی آن جگرریش
شدی جویای قبر دلبر خویش
یکی گفتا که ای بی صبر و طاقت!
تو را با تربت لیلی چه حاجت؟
بدو گفتا که من مجنون زارم
که عشق روی لیلی کرده خارم
جوابش داد آن دانای هشیار
اگر هستی تو مجنون دلافکار
برو زین خاکها بردار و بو کن
ز عطر و بویش، او را جستوجو کن
که عشق پاکدل، این است حالش
نگردد قطع، سیمِ اتّصالش
چو مجنون این کلام نغز بشْنید
ز خاک قبرها برداشت، بویید
به ناگه زد گریبان را به تن چاک
که بوی لیلیام آید از این خاک
مرا از این سخن آمد به خاطر
ز دشت کربلا و حال جابر
بگفتا با عطیّه با دل زار
ز هر قبری کف خاکی به من آر
چو گل بویید خاک کشتگان را
گلابی ریخت دشت و بوستان را
که ناگه گفت: ای باغ امیدم!
ز گِل بوی گُل رویت شنیدم
حسین! ای لالۀ خونین صحرا!
به آب دیده شویم قبرها را
بگفتا «کربلایی» عاشق این است
که سیم اتّصالش این چنین است
-
ماه طلعت؟
نوای غم به گوش چرخ پیر است
و یا بانگ جگرسوز بشیر است
که میگوید ایا اهل مدینه
خبر آوردهام با سوز سینه
-
طفلان حضرت مسلم علیهم السّلام
قاتل کشیده خنجر برّان برای ما
در زیر تیغ بسته بُوَد دست و پای ما
از بهر کشتن این همه تعجیل از چه رو؟
ظالم! مگر چه بود به عالم، خطای ما
-
آتش و جوان هندو
چو هندو جوانی برفت از جهان
ز آتشپرستان هندوستان
به آیین خود آتش افروختند
در آتش، تن آن جوان سوختند
اربعین و جابر بن عبدالله انصاری
«شنیدستم که مجنون با دل زار
چو شد از مُردن لیلی خبردار»
گریبان چاک زد از بهر دلبر
به قبرستان شدی با دیدۀ تر
به هرکس میرسیدی آن جگرریش
شدی جویای قبر دلبر خویش
یکی گفتا که ای بی صبر و طاقت!
تو را با تربت لیلی چه حاجت؟
بدو گفتا که من مجنون زارم
که عشق روی لیلی کرده خارم
جوابش داد آن دانای هشیار
اگر هستی تو مجنون دلافکار
برو زین خاکها بردار و بو کن
ز عطر و بویش، او را جستوجو کن
که عشق پاکدل، این است حالش
نگردد قطع، سیمِ اتّصالش
چو مجنون این کلام نغز بشْنید
ز خاک قبرها برداشت، بویید
به ناگه زد گریبان را به تن چاک
که بوی لیلیام آید از این خاک
مرا از این سخن آمد به خاطر
ز دشت کربلا و حال جابر
بگفتا با عطیّه با دل زار
ز هر قبری کف خاکی به من آر
چو گل بویید خاک کشتگان را
گلابی ریخت دشت و بوستان را
که ناگه گفت: ای باغ امیدم!
ز گِل بوی گُل رویت شنیدم
حسین! ای لالۀ خونین صحرا!
به آب دیده شویم قبرها را
بگفتا «کربلایی» عاشق این است
که سیم اتّصالش این چنین است