- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۴
- بازدید: ۳۴۸۸۲
- شماره مطلب: ۳۷۷۹
-
چاپ
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
پدر جان! یک شبی در راه شام از ناقه افتادم
هر آن چه ناله کردم، هیچ کس نشنید فریادم
پدر جان! کاروان بگذشت و من تنها در آن صحرا
چو دیدم خویش را از ترس، سر بر خاک بنهادم
فرو میریخت مروارید اشک از دیدگان من
چو میدیدم که دور از عمّۀ غمگین ناشادم
که ناگه در دل شب جلوۀ حق آشکارا شد
بیامد مادرت بنمود از بند غم آزادم
به روی دامنش بنشاند و جای عمّه نازم کرد
نوازشهای او هرگز نخواهد رفت از یادم
گهی بویید مویم را، گهی بوسید رویم را
به دست و پای او من هم پدر جان! بوسهها دادم
در این هنگام، زجر دون رسید از راه چون جلّاد
نبودی تا ببینی او چگونه زجر میدادم
کنم در زندگانی یاریاش هر کس که چون «محرم»
بگوید: دخت شاه کربلا! بنمای امدادم
-
اهتزاز
تا پرچم تو در اهتزاز است حسین!
پاینده و جاوید، نماز است حسین!
از خون تو محکم شده آیین نبی
اسلام هم از تو سرفراز است حسین!
-
میزبان کی این چنین آزار بر مهمان کند؟
این فلک تا کی ستم بر جان مظلومان کند؟
آشیان بیگناهان را چرا ویران کند؟
از چه فرزندان مسلم را به صد آوارگی
گاه در صحرا کشاند، گاه در زندان کند؟
-
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
رقیّه، دختر شاه شهیدان
ز هجران پدر شد دیده گریان
صدای گریهاش در آن دل شب
شرر زد بر دل و بر جان زینب
-
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
به امّید پدر، یک شب به شهر شام خوابیدم
که شاید بینم اندر خواب، رخسار پدر؛ دیدم
مرا جا داد در آغوش مهرش از سرِ یاری
گه او بوسید رخسارم، منش گه چهره بوسیدم
مصیبت حضرت رقیّه خاتون (س)
پدر جان! یک شبی در راه شام از ناقه افتادم
هر آن چه ناله کردم، هیچ کس نشنید فریادم
پدر جان! کاروان بگذشت و من تنها در آن صحرا
چو دیدم خویش را از ترس، سر بر خاک بنهادم
فرو میریخت مروارید اشک از دیدگان من
چو میدیدم که دور از عمّۀ غمگین ناشادم
که ناگه در دل شب جلوۀ حق آشکارا شد
بیامد مادرت بنمود از بند غم آزادم
به روی دامنش بنشاند و جای عمّه نازم کرد
نوازشهای او هرگز نخواهد رفت از یادم
گهی بویید مویم را، گهی بوسید رویم را
به دست و پای او من هم پدر جان! بوسهها دادم
در این هنگام، زجر دون رسید از راه چون جلّاد
نبودی تا ببینی او چگونه زجر میدادم
کنم در زندگانی یاریاش هر کس که چون «محرم»
بگوید: دخت شاه کربلا! بنمای امدادم