- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۲۸۸۸۲
- شماره مطلب: ۳۷۳۳
-
چاپ
عمق این مرثیه را اشک و علم میدانند
بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را
من به مهمانیتان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل، تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبّیک اباعبدالله
حرفهاتان همه از ریشه و بن، باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیهها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهرۀ آیینه کسی شرمنده
که شکمها همه از مال حرام آکنده
بیگمان در صدف خالیشان درّی نیست
بین این لشکر وامانده، دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟
آی مردم! پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما؟ هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جملۀ هل من ناصر
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت، هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین، حرف اباعبدالله
آیه آیه رجز گریه تلاوت میکرد
با همان گریۀ خود غسل شهادت میکرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برّندهتر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را اشک و علم میدانند
داستان را همۀ اهل حرم میدانند
بعد عبّاس دگر آب، سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
مرغ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه، زنی سر میزد
آه! بانو! چه کسی حال تو را میفهمد؟
علی از فرط عطش سوخت؛ خدا میفهمد
میرسد نالۀ آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پُر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من! به سلامت سفرت آهسته
میروی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم! می روی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
پسرم! شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر، حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو، از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش، حنجرهات را سپر بابا کن
-
آیات ابراهیم
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمۀ اسلام بردارید
مبادا از قلمها جا بیفتد واژهای، اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید
-
ماه، در کسوت سقا به میان آمده است
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند
همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتندگرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه رفت
ماه از میسره، خورشید هم از میمنه رفت -
حسن ختام
نه تنها در وداع تو جدا شد جان من از من
که میآمد صدای نالههای پنج تن از مناز آنجایی که وابسته است جان من به جان تو
جدا کردند سر از تو، جدا کردند تن از من
میان معرکه هم زخم، هم جان باختن از تو
میان خیمهها هم سوختن، هم ساختن از من -
نفهمیند یاسین را
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاددگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک
دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد
عمق این مرثیه را اشک و علم میدانند
بست روی سر، عمّامۀ پیغمبر را
رفت تا بلکه پشیمان بکند لشگر را
من به مهمانیتان سوی شما آمدهام
یادتان نیست نوشتید بیا؟ آمدهام
ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم؟
پشت تو لشکر انبوه فراهم کردیم
ننوشتید زمینها همه حاصلخیزند؟
باغهامان همه دور از نفس پاییزند
ننوشتید که ما در دلمان غم داریم؟
در فراوانی این فصل، تو را کم داریم
ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه؟
نامه نامه لک لبّیک اباعبدالله
حرفهاتان همه از ریشه و بن، باطل بود
چشمههاتان همگی از دِه بالا گِل بود
باز در آینه، کوفی صفتان رخ دادند
آیهها را همه با هلهله پاسخ دادند
نیست از چهرۀ آیینه کسی شرمنده
که شکمها همه از مال حرام آکنده
بیگمان در صدف خالیشان درّی نیست
بین این لشکر وامانده، دگر حرّی نیست
بی وفایی به رگ و ریشه آن مردم بود
قیمت یوسف زهرا دو سه مَن گندم بود؟
آی مردم! پسر فاطمه یاری میخواست
فقط از آن همه یک پاسخ آری میخواست
چه بگویم به شما؟ هست زبانم قاصر
دشت لبریز شد از جملۀ هل من ناصر
در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت
ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت
همه دیدند که در دشت، هماوردی نیست
غیر آن کودک گهوارهنشین مردی نیست
چون اباالفضل به ابروی خودش چین انداخت
خویش را از دل گهواره به پایین انداخت
خویش را از دل گهواره میاندازد ماه
تا نماند به زمین، حرف اباعبدالله
آیه آیه رجز گریه تلاوت میکرد
با همان گریۀ خود غسل شهادت میکرد
گاه در معرکه آن کار دگر باید کرد
گریه برّندهتر از تیغ عمل خواهد کرد
عمق این مرثیه را اشک و علم میدانند
داستان را همۀ اهل حرم میدانند
بعد عبّاس دگر آب، سراب است سراب
غیر آن اشک که در چشم رباب است رباب
مرغ در بین قفس این در و آن در میزد
هی از این خیمه به آن خیمه، زنی سر میزد
آه! بانو! چه کسی حال تو را میفهمد؟
علی از فرط عطش سوخت؛ خدا میفهمد
میرسد نالۀ آن مادر عاشورایی
زیر لب زمزمه دارد: پسرم لالایی
کمی آرام که صحرا پُر گرگ است علی
و خدای من و تو نیز بزرگ است علی
کودک من! به سلامت سفرت آهسته
میروی زیر عبای پدرت آهسته
پسرم! می روی آرام و پر از واهمهام
بیشتر دلنگران پسر فاطمهام
پسرم! شادی این قوم فراهم نشود
تاری از موی حسین بن علی کم نشود
تیر، حس کردی اگر سوی پدر میآید
کار از دست تو، از حلق تو بر میآید
خطری بود اگر، چاره خودت پیدا کن
قد بکش، حنجرهات را سپر بابا کن
سلام،اشعار آقای برقعی عااااالی هستند؛من با بعضی از شعرهای ایشون بارها گریه کردم و لذت بردم انشاالله که عنایت اهل بیت همیشه شامل حالشون باشه و موفق باشند
عجب شعری...