- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۱۳۶۶
- شماره مطلب: ۳۷۱۲
-
چاپ
صلّی اللّه علیک یا زینب الکبری
از آسمان عشق تو کوکب به من رسید
حال بکای وقت سحر، شب به من رسید
با اشک خود نوشتهام امشب برای تو
شکر خدا دوباره مرکّب به من رسید
دریا منم تویی که شدی ماه آسمان
من مَد شدم که حال مقرّب به من رسید
تنها گدای پشت در خانهات منم
هرکس رسیده کوی تو اغلب به من رسید
روزی من همیشه شب جمعه میرسد
لطف شما همیشه مرتّب به من رسید
دور از وطن شدم که چنین ناله میزنم
از این فراق کرببلا، تب به من رسید
امشب دوباره شامل لطف شما شدم
گریه برای حضرت زینب به من رسید
اشکم به روی گونهام امشب روان شده
حالا نشسته زینب و مرثیه خوان شده
من زینبم که بین خزان هم بهار ماند
از عمر خود گذشت و به پای نگار ماند
من زینبم که سینه سپر خطبه خواندهام
طوری که حرف خطبۀ من ماندگار ماند
زینب نگو بگو اسدالله غالب است
کز تیغ لحن او در عجب ذوالفقار ماند
من زینبم که ذکر مدامم حسین بود
ذکر حسین حسین از این قرار ماند
من بعد اربعین که نشد کربلا روم
امّا دلم هنوز کنار مزار ماند
از لحظهای که من شدهام از حسین جدا
تا آخرین نفس دل من بی قرار ماند
ای وای از آن دمی که رسیدم به قتلگاه
نفرین من به پشت سر روزگار ماند
دیدم که گرگها به تنش چنگ میزنند
یک پیرهن ز یوسف من یادگار ماند
دیدم کسی حسین مرا نحر میکند
آقای عالمین مرا نحر میکند...
صلّی اللّه علیک یا زینب الکبری
از آسمان عشق تو کوکب به من رسید
حال بکای وقت سحر، شب به من رسید
با اشک خود نوشتهام امشب برای تو
شکر خدا دوباره مرکّب به من رسید
دریا منم تویی که شدی ماه آسمان
من مَد شدم که حال مقرّب به من رسید
تنها گدای پشت در خانهات منم
هرکس رسیده کوی تو اغلب به من رسید
روزی من همیشه شب جمعه میرسد
لطف شما همیشه مرتّب به من رسید
دور از وطن شدم که چنین ناله میزنم
از این فراق کرببلا، تب به من رسید
امشب دوباره شامل لطف شما شدم
گریه برای حضرت زینب به من رسید
اشکم به روی گونهام امشب روان شده
حالا نشسته زینب و مرثیه خوان شده
من زینبم که بین خزان هم بهار ماند
از عمر خود گذشت و به پای نگار ماند
من زینبم که سینه سپر خطبه خواندهام
طوری که حرف خطبۀ من ماندگار ماند
زینب نگو بگو اسدالله غالب است
کز تیغ لحن او در عجب ذوالفقار ماند
من زینبم که ذکر مدامم حسین بود
ذکر حسین حسین از این قرار ماند
من بعد اربعین که نشد کربلا روم
امّا دلم هنوز کنار مزار ماند
از لحظهای که من شدهام از حسین جدا
تا آخرین نفس دل من بی قرار ماند
ای وای از آن دمی که رسیدم به قتلگاه
نفرین من به پشت سر روزگار ماند
دیدم که گرگها به تنش چنگ میزنند
یک پیرهن ز یوسف من یادگار ماند
دیدم کسی حسین مرا نحر میکند
آقای عالمین مرا نحر میکند...