- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۳
- بازدید: ۳۴۰۰
- شماره مطلب: ۳۷۰۸
-
چاپ
فدای سرت
چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
دخیل بستهام امروز هم به پیرهنت
برای این که بگیرم از آن شفای سرت
وصیتی تو به من کردهای دعات کنم
دعای من شده حالا فقط دعای سرت
همیشه پشت سرت بودهام و حالا هم
دویدهام همۀ دشت پا به پای سرت
چهل صباح اسیر تو بودهام نه یزید
منم همیشه گرفتار جلوههای سرت
اگر چه خطبۀ من لحن حیدری دارد
رجز نخواندهام الا به اتکای سرت
اگر چه قصۀ گودال و شام کشته مرا
ولی نمیرسد اینها به ماجرای سرت
-
عرش نیزه
دیگر تحملش به سر آمد، برابرش
دارد ز دست میرود عمه، عمو، سرش
شمشیر و نیزه، تیر و سنان متحد شدند
با هر صدای حرمله: «حمله به پیکرش»
-
پشت سرت
نگاه و آه چه در هم شدند پشت سرت
امیدهای دلم کم شدند پشت سرت
خبر ز رفتن تو بین خیمه تا پیچید
ز غصه، قامت و قد، خم شدند پشت سرت
-
کرب و بلا مثل مدینه شده بود
ته گودال تمام بدنش میسوزد
خواهری دید عقیق یمنش میسوزدنیزهها زیر حرارت همگی ذوب شدند
بی سبب نیست جراحات تنش میسوزد
فدای سرت
چقدر گریه نوشته دلم برای سرت
تمام جسم تو زخمی...ولی فدای سرت
چه آمده به سرت زیر تیر و نیزه و نعل؟
بگو که بوسه بگیرم من از کجای سرت؟
دخیل بستهام امروز هم به پیرهنت
برای این که بگیرم از آن شفای سرت
وصیتی تو به من کردهای دعات کنم
دعای من شده حالا فقط دعای سرت
همیشه پشت سرت بودهام و حالا هم
دویدهام همۀ دشت پا به پای سرت
چهل صباح اسیر تو بودهام نه یزید
منم همیشه گرفتار جلوههای سرت
اگر چه خطبۀ من لحن حیدری دارد
رجز نخواندهام الا به اتکای سرت
اگر چه قصۀ گودال و شام کشته مرا
ولی نمیرسد اینها به ماجرای سرت