مشخصات شعر

کنار ماه رخت سوخت، سوخت چون خورشید

عزیز فاطمه! برخیز بهر استقبال

که زینب آمده با یک جهان شکوه و جلال

 

اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت

به بام چرخ نهاده لوای استقلال

 

به سربلندی خورشید آمده ز سفر

اگر چه خود الف قامتش خمیده چو دال

 

پیام خون گلوی تو را رسانده به عرش

اگر چه گشته در این راه، حرمتش پامال

 

کنار ماه رخت سوخت، سوخت چون خورشید

هلال روی تو دید و خمید هم‌چو هلال

 

قسم به خون گلویت! که چارده قرن است

محرّم و صفرت زنده‌تر شود هر سال

 

قسم به خاطرۀ اربعین و عاشورا

بقای خون تو بی صبر زینب است محال

 

خروش زینب کبری به شام ثابت کرد

که فتح خصم ستم‌پیشه خواب بود و خیال

 

هر آن‌چه دید در این راه، دختر زهرا

جمیل بود جمیل و جمال بود جمال

 

جفای کوفه و بازار شام و بزم یزید

به داغد‌یده بود سخت‌تر ز زخم قتال

 

در این فراق چهل روزه بوده هر روزم

هزار ماه مصیبت، هزار سال ملال

 

گذارش سفر از من بپرس کآوردم

قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال

 

ز قهرمانی خود بر تو شاهد آوردم

ببین به جسم کبودم مدال روی مدال

 

هلال من سر نی بود و مردم کوفه

نگاه دوخته بودند بهر استهلال

 

به تازیانه و دشنام و سنگ و زخم زبان

به شهر شام شد از عترت تو استقبال

 

دو چشم باز تو می گفت: شامیان! نزنید

کنار نیزه‌ی من تازیانه بر اطفال

 

در این فراق چهل روزه در چهل منزل

نگاه من به جمال تو بود در همه حال

 

ز دوری تن و نزدیک با سرت بودن

گهی فراق توام کشته است و گاه وصال

 

دو چشم زینبت از خون دل شده دریا

لب سکینه‌ات از تشنگی زده تبخال

 

یزید چوب به لب‌هات می‌زد و می‌زد

به سوی طشت طلا، روح دخترت پر و بال

 

سفیر کوچک تو ماند در خرابۀ شام

رساند مکتب ایثار را به اوج کمال

 

رواست اشک شود خون به دیدۀ «میثم»

که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال

کنار ماه رخت سوخت، سوخت چون خورشید

عزیز فاطمه! برخیز بهر استقبال

که زینب آمده با یک جهان شکوه و جلال

 

اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت

به بام چرخ نهاده لوای استقلال

 

به سربلندی خورشید آمده ز سفر

اگر چه خود الف قامتش خمیده چو دال

 

پیام خون گلوی تو را رسانده به عرش

اگر چه گشته در این راه، حرمتش پامال

 

کنار ماه رخت سوخت، سوخت چون خورشید

هلال روی تو دید و خمید هم‌چو هلال

 

قسم به خون گلویت! که چارده قرن است

محرّم و صفرت زنده‌تر شود هر سال

 

قسم به خاطرۀ اربعین و عاشورا

بقای خون تو بی صبر زینب است محال

 

خروش زینب کبری به شام ثابت کرد

که فتح خصم ستم‌پیشه خواب بود و خیال

 

هر آن‌چه دید در این راه، دختر زهرا

جمیل بود جمیل و جمال بود جمال

 

جفای کوفه و بازار شام و بزم یزید

به داغد‌یده بود سخت‌تر ز زخم قتال

 

در این فراق چهل روزه بوده هر روزم

هزار ماه مصیبت، هزار سال ملال

 

گذارش سفر از من بپرس کآوردم

قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال

 

ز قهرمانی خود بر تو شاهد آوردم

ببین به جسم کبودم مدال روی مدال

 

هلال من سر نی بود و مردم کوفه

نگاه دوخته بودند بهر استهلال

 

به تازیانه و دشنام و سنگ و زخم زبان

به شهر شام شد از عترت تو استقبال

 

دو چشم باز تو می گفت: شامیان! نزنید

کنار نیزه‌ی من تازیانه بر اطفال

 

در این فراق چهل روزه در چهل منزل

نگاه من به جمال تو بود در همه حال

 

ز دوری تن و نزدیک با سرت بودن

گهی فراق توام کشته است و گاه وصال

 

دو چشم زینبت از خون دل شده دریا

لب سکینه‌ات از تشنگی زده تبخال

 

یزید چوب به لب‌هات می‌زد و می‌زد

به سوی طشت طلا، روح دخترت پر و بال

 

سفیر کوچک تو ماند در خرابۀ شام

رساند مکتب ایثار را به اوج کمال

 

رواست اشک شود خون به دیدۀ «میثم»

که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×